عشق نفرین شده
#عشق_نفرین_شده
#پارت_11
🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪
پرستار: اقای جئون.. پدر و مادرتون.. بیرون.. هستن..
جونگکوک: مامانوبابام... من ک چیزی بهشون نگفتم...
رفتم بیرون... ک
پدرکوک: پسرم... حالت چطوره..
مادرکوک: تبریک میگم.. پسرم..
جونگکوک: کی شمارو. خبر کرده...
پدرکوک: بیخیال... فقط متأسفم.. باید از لیسا طلاق بگیری...
جونگکوک: ولی بابا... اون.. همسرمه..
مادرکوک: اون بهونه بود ک حورا برگرده حالا هم ک برگشته... طلاقش بده..
جونگکوک: من اون دختره رو دوس ندارم... من لیسا رو دوس دارم...
پدرکوک: اصن میدونی... اون دختر جرا باهات ازدواج کرده...
جونگکوک: منظورتون چیه پدر...
پدرکوک: از خودش بپرس...
جونگکوک: پدرررر... بگو اینجا چخبره...
مادرکوک: پسرم بفهم... تو فقط پاسه اینکه خورا رو برگردونی... باهاش ازدواج کردی... الانم باید طلاقش بدی...
جونگکوک: اصلا میفهمید... دارید چی میگید.. اون ازم حاملس...
پدرکوک: میتوته... سقطش کنه..
جونگکوک: فکر نمیکردم... اینقدر بیرحم باشید...
پدرکوک: س روز فرصت بهت میدم... طلاقش بدی... و برگردی.. خونه...
جونگکوک: من چنین کاری نمیکنم...
لیسا: داشتم... صداشونو میشنیدم... و اشکام سرازیر شده بود...
اومدم... بیرون... و گفتم... کوک... همچیو بهت میگم...
جونگکوک: لیسا...
لیسا: من... فقط... بخاطر... پول عمل.... مادرم.. باهات ازدواج.. کردم.. و شرط پدرومادرتو قبول کردم...
جونگکوک: مات بهش خیره بودم... ک یهو.. 😱😱😱
#پارت_11
🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪
پرستار: اقای جئون.. پدر و مادرتون.. بیرون.. هستن..
جونگکوک: مامانوبابام... من ک چیزی بهشون نگفتم...
رفتم بیرون... ک
پدرکوک: پسرم... حالت چطوره..
مادرکوک: تبریک میگم.. پسرم..
جونگکوک: کی شمارو. خبر کرده...
پدرکوک: بیخیال... فقط متأسفم.. باید از لیسا طلاق بگیری...
جونگکوک: ولی بابا... اون.. همسرمه..
مادرکوک: اون بهونه بود ک حورا برگرده حالا هم ک برگشته... طلاقش بده..
جونگکوک: من اون دختره رو دوس ندارم... من لیسا رو دوس دارم...
پدرکوک: اصن میدونی... اون دختر جرا باهات ازدواج کرده...
جونگکوک: منظورتون چیه پدر...
پدرکوک: از خودش بپرس...
جونگکوک: پدرررر... بگو اینجا چخبره...
مادرکوک: پسرم بفهم... تو فقط پاسه اینکه خورا رو برگردونی... باهاش ازدواج کردی... الانم باید طلاقش بدی...
جونگکوک: اصلا میفهمید... دارید چی میگید.. اون ازم حاملس...
پدرکوک: میتوته... سقطش کنه..
جونگکوک: فکر نمیکردم... اینقدر بیرحم باشید...
پدرکوک: س روز فرصت بهت میدم... طلاقش بدی... و برگردی.. خونه...
جونگکوک: من چنین کاری نمیکنم...
لیسا: داشتم... صداشونو میشنیدم... و اشکام سرازیر شده بود...
اومدم... بیرون... و گفتم... کوک... همچیو بهت میگم...
جونگکوک: لیسا...
لیسا: من... فقط... بخاطر... پول عمل.... مادرم.. باهات ازدواج.. کردم.. و شرط پدرومادرتو قبول کردم...
جونگکوک: مات بهش خیره بودم... ک یهو.. 😱😱😱
۳.۱k
۰۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.