وسط پاییزه
وسط پاییزه
نشستم تو بالکن با یه لیوان چای داغ تو دستم و یه پتو دورم
دم دمای غروبه و چراغای خونه خاموشه
خونه کم کم تاریک میشه و نور چراغای تو خیابون جون میگیره
زل زدم به خیابون و ماشینایی که میان و میرن
با خودم حساب کتاب میکنم ببینم چقد دیگه از پاییز مونده
و من چند روز دیگه میتونم بشینم اینجا و خیابون و درختای رنگارنگ پاییزی رو نگاه کنم
سرمو تکون میدم و یه آه میکشم
یاد سالهای قبل میوفتم که فک میکردم هنوز وقت دارم ازشون استفاده کنم ولی به سرعت نور،گذشته بودن و مونده بودن پشت سرم
لیوان چایی رو برمیدارم و میبرم نزدیک صورتم
بخار چایی وسط اون سرمای پاییزی برام لذتبخشه
چراغ آشپزخونه روشن میشه
چنددیقه بعد با لیوان چاییش و یه آلبوم عکس جلوم وایمیسه
میگه تو واقعا چجوری میتونی بدون من بشینی اینجا چایی بخوری
یه لبخندی میزنم و سرمو تکون میدم
صندلیو میاره کنارم و میشینه
آلبومو میذاره جلومو میگه بیا عکسامونو نگاه کنیم خیلی وقته مرور خاطرات نکردیم
یاد وقتایی میوفتم که با پاکت پرعکس چاپ شده میومد پیشم و میگفت میدونم دوس داری عکسارو ورق بزنی و نگاه کنی برا همین عکسارو چاپ کردم برات
از هرروز و هرلحظمون عکس میگرفت و چاپ میکرد و میداد بهم
چندثانیه زل میزنم بهش و همه اون روزا از جلوی چشمم رد میشه
با یه لبخند بزرگ نگاهم میکنه و ابروهاشو میده بالا و میگه چیه
بدون حرف برمیگردم و آلبومو باز میکنم
اولین عکس آلبوم عکس دوتاییمونه
لباس گل گلیه تنمه و تو بغلشم اونم سرش تو موهامه
همیشه این عکسو که میبینه میگه بازم باید از این عکسا بگیریما
چندتا ورق که میرم جلو یه عکس از من کنار پنجره با یه عینک و کتاب تو دستم و غرق در دنیای خودم
از اون عکس یهوییا که آدم خوشش میاد
عکس بعدی عکس اونه وقتی که دستش شکسته بود و تو گچ بود و خیلی کلافه بود
سرشو میذاره رو شونم و میگه از این عکس خوشم نمیاد،اصلا یادم بنداز درش بیارم از آلبوم
عکس بعدی عکس دوتاییمون وسط یه عالمه برفه
دستشو میندازه دور کمرمو سرشو رو شونم جابه جا میکنه و میگه آخ جون رسیدیم به اون عکسایی که من خیلی دوس دارم
از لحنش خندم میگیره و با دست سرشو هول میدم عقب
میخنده
نیم ساعتی زیر نور چراغ خیابون آلبوم ورق میزنیم و عکس نگاه میکنیم و خاطرات برامون زنده میشه
یه جایی با لبخند از عکس رد میشیم یه جایی با بغض
عکسا که تموم میشه
همینجوری که دارم آلبومو میبندم با خودم میگم بذار بهش بگم بره دوربینشو بیاره یه عکس بگیریم خیلی وقته عکس نگرفتیم
برمیگردم میبینم چراغ آشپزخونه خاموشه
چاییم یخ کرده
و
نیست
مثل همه این سالها...
#دلنوشته#پاییز#دلتنگی
نشستم تو بالکن با یه لیوان چای داغ تو دستم و یه پتو دورم
دم دمای غروبه و چراغای خونه خاموشه
خونه کم کم تاریک میشه و نور چراغای تو خیابون جون میگیره
زل زدم به خیابون و ماشینایی که میان و میرن
با خودم حساب کتاب میکنم ببینم چقد دیگه از پاییز مونده
و من چند روز دیگه میتونم بشینم اینجا و خیابون و درختای رنگارنگ پاییزی رو نگاه کنم
سرمو تکون میدم و یه آه میکشم
یاد سالهای قبل میوفتم که فک میکردم هنوز وقت دارم ازشون استفاده کنم ولی به سرعت نور،گذشته بودن و مونده بودن پشت سرم
لیوان چایی رو برمیدارم و میبرم نزدیک صورتم
بخار چایی وسط اون سرمای پاییزی برام لذتبخشه
چراغ آشپزخونه روشن میشه
چنددیقه بعد با لیوان چاییش و یه آلبوم عکس جلوم وایمیسه
میگه تو واقعا چجوری میتونی بدون من بشینی اینجا چایی بخوری
یه لبخندی میزنم و سرمو تکون میدم
صندلیو میاره کنارم و میشینه
آلبومو میذاره جلومو میگه بیا عکسامونو نگاه کنیم خیلی وقته مرور خاطرات نکردیم
یاد وقتایی میوفتم که با پاکت پرعکس چاپ شده میومد پیشم و میگفت میدونم دوس داری عکسارو ورق بزنی و نگاه کنی برا همین عکسارو چاپ کردم برات
از هرروز و هرلحظمون عکس میگرفت و چاپ میکرد و میداد بهم
چندثانیه زل میزنم بهش و همه اون روزا از جلوی چشمم رد میشه
با یه لبخند بزرگ نگاهم میکنه و ابروهاشو میده بالا و میگه چیه
بدون حرف برمیگردم و آلبومو باز میکنم
اولین عکس آلبوم عکس دوتاییمونه
لباس گل گلیه تنمه و تو بغلشم اونم سرش تو موهامه
همیشه این عکسو که میبینه میگه بازم باید از این عکسا بگیریما
چندتا ورق که میرم جلو یه عکس از من کنار پنجره با یه عینک و کتاب تو دستم و غرق در دنیای خودم
از اون عکس یهوییا که آدم خوشش میاد
عکس بعدی عکس اونه وقتی که دستش شکسته بود و تو گچ بود و خیلی کلافه بود
سرشو میذاره رو شونم و میگه از این عکس خوشم نمیاد،اصلا یادم بنداز درش بیارم از آلبوم
عکس بعدی عکس دوتاییمون وسط یه عالمه برفه
دستشو میندازه دور کمرمو سرشو رو شونم جابه جا میکنه و میگه آخ جون رسیدیم به اون عکسایی که من خیلی دوس دارم
از لحنش خندم میگیره و با دست سرشو هول میدم عقب
میخنده
نیم ساعتی زیر نور چراغ خیابون آلبوم ورق میزنیم و عکس نگاه میکنیم و خاطرات برامون زنده میشه
یه جایی با لبخند از عکس رد میشیم یه جایی با بغض
عکسا که تموم میشه
همینجوری که دارم آلبومو میبندم با خودم میگم بذار بهش بگم بره دوربینشو بیاره یه عکس بگیریم خیلی وقته عکس نگرفتیم
برمیگردم میبینم چراغ آشپزخونه خاموشه
چاییم یخ کرده
و
نیست
مثل همه این سالها...
#دلنوشته#پاییز#دلتنگی
۱۳.۱k
۲۷ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.