عا مینا قبل از شروع پارت جدید اینو بگم که امتحانای من مخص
عا مینا قبل از شروع پارت جدید اینو بگم که امتحانای من مخصوصن تبار داره شروع میشه و شاید نتونم این چند روز رو پارت جدید بذارم ممنون که درک میکنین:)))
____________________________
*خاطراتم زندگی منه*
ریندو:نمیخوای خاطراتتو کسی بدونه؟
ا/ت:نه یبار گفتم نشنیدی؟
سانزو:ا/ت؟حداقل به یکی از سوالاتمون میتونی جواب بدی فقط یکیش؟
ا/ت:ا_اوم..بپرس
سانزو:چه رابطه ای با مایکی داری؟
ا/ت بدون هیچ حرفی به سانزو خیره شده بود چشم غره ای بهش رفت و با اخمی که نشون میداد چقدری عصبانیه پاشو محکم کوبید به زمین و داد زد
ا/ت:الان این چه فرقی کرد اینم که باز میشه جواب کل سوالاتون
همه ی مردم به اون ۵ نفر خیره شده بودن
ا/ت خیلی عصبانی بود دستاشو مشت کرده بود جوری که ناخن هاش داشتن پوستش رو از هم باز میکردن
مایکی اومد سمتش و دستش رو محکم گرفت مشتش رو باز کرد و رو به اون سه نفر کردو گفت
مایکی:ببندین دهناتونو واقعا همتون سه تا سادیسمی بیشنیستین منه احمقوبگو که حداقل گفتم به سانزو بیشتر اعتماد دارم تو که وضعت خیلی مزخرف تر از اون دوتا احمق هایتانی ئه
ران و ریندو دیگه هیچی نگفتن ا/ت با اشک هاش که بند نمیومدن لبخندی زد و آروم با دستش اشکش رو پاک کرد و رو کرد به مایکی و گفت
ا/ت:ما...مایکی...خوبه دیگه..کافیه ممنون من..من میرم خونه امیدوارم..دوباره یه روز ببینمت
ریندو اومد نزدیک ا/ت و آروم دستشو گرفت و بدون هیج حرفی همراهیش کرد تا جای ماشین
چی دردناک تر ازین که از چشم فرمانده بیوفتی اونم نه هر فرمانده ای فقط و فقط سانو مانجیرو
ا/ت حرفی با اون سه تا نمیزد تا رسیدن خونه
ا/ت به شیشه ی ماشین تکیه داده بود و بیرونو نگاه میکرد یه غرفه ی دورایاکی فروشی توی راه دید که یهو از جا پرید و باصدایی نچندان آروم گفت
ا/ت:واستاااااا رااانننن
ران ماشینو با سرعت نگه داشت ا/ت در ماشینو باز کرد و رفت بیرون ریندو با تعجب بهش نگاه میکرد اونم اومد بیرون و داد زد
ریندو:ا/ت اینجوری نرو وسططط خیابوننننن ماشین داره رد میشه
ولی شاید یکمی دیر شده بود برای این حرف شاید اگر بیشتر پیشش میموند اون اتفاق تلخ نمیوفتاد و هزاارتا شاید کوفتی دیگه و واقعا شاید اگر ریندو زودتر دست ا/ت رو گرفته بودو نمیذاشت که ا/ت از ماشین نره بیرون اون عوضی همچین کاری نمیکرد
~~~~~~~~
ا/ت به سرعت داشت به سمت اون غرفه ی دورایاکی فروشی میرفت ماشینی با سرعت داشت میومد. ا/ت وایستاد ولی فردی با لباس های کاملا مشکی اومد سمت ا/ت و اونو پرت ورد وسط خیابون ماشین هم قصد ایستادن نداشت بلکه سرعتشو بیشتر کرد و با برخورد به ا/ت هم واینستاد
ریندو همونجا از ماشیت خودشو پرت کرد بیرون و به سمتش رفت ران که پشت فرمون بود فقط داد زد و محکم درو باز کردو رفت سمت ا/ت
ولی چه فایده اون...اون دیگه
__________
____________________________
*خاطراتم زندگی منه*
ریندو:نمیخوای خاطراتتو کسی بدونه؟
ا/ت:نه یبار گفتم نشنیدی؟
سانزو:ا/ت؟حداقل به یکی از سوالاتمون میتونی جواب بدی فقط یکیش؟
ا/ت:ا_اوم..بپرس
سانزو:چه رابطه ای با مایکی داری؟
ا/ت بدون هیچ حرفی به سانزو خیره شده بود چشم غره ای بهش رفت و با اخمی که نشون میداد چقدری عصبانیه پاشو محکم کوبید به زمین و داد زد
ا/ت:الان این چه فرقی کرد اینم که باز میشه جواب کل سوالاتون
همه ی مردم به اون ۵ نفر خیره شده بودن
ا/ت خیلی عصبانی بود دستاشو مشت کرده بود جوری که ناخن هاش داشتن پوستش رو از هم باز میکردن
مایکی اومد سمتش و دستش رو محکم گرفت مشتش رو باز کرد و رو به اون سه نفر کردو گفت
مایکی:ببندین دهناتونو واقعا همتون سه تا سادیسمی بیشنیستین منه احمقوبگو که حداقل گفتم به سانزو بیشتر اعتماد دارم تو که وضعت خیلی مزخرف تر از اون دوتا احمق هایتانی ئه
ران و ریندو دیگه هیچی نگفتن ا/ت با اشک هاش که بند نمیومدن لبخندی زد و آروم با دستش اشکش رو پاک کرد و رو کرد به مایکی و گفت
ا/ت:ما...مایکی...خوبه دیگه..کافیه ممنون من..من میرم خونه امیدوارم..دوباره یه روز ببینمت
ریندو اومد نزدیک ا/ت و آروم دستشو گرفت و بدون هیج حرفی همراهیش کرد تا جای ماشین
چی دردناک تر ازین که از چشم فرمانده بیوفتی اونم نه هر فرمانده ای فقط و فقط سانو مانجیرو
ا/ت حرفی با اون سه تا نمیزد تا رسیدن خونه
ا/ت به شیشه ی ماشین تکیه داده بود و بیرونو نگاه میکرد یه غرفه ی دورایاکی فروشی توی راه دید که یهو از جا پرید و باصدایی نچندان آروم گفت
ا/ت:واستاااااا رااانننن
ران ماشینو با سرعت نگه داشت ا/ت در ماشینو باز کرد و رفت بیرون ریندو با تعجب بهش نگاه میکرد اونم اومد بیرون و داد زد
ریندو:ا/ت اینجوری نرو وسططط خیابوننننن ماشین داره رد میشه
ولی شاید یکمی دیر شده بود برای این حرف شاید اگر بیشتر پیشش میموند اون اتفاق تلخ نمیوفتاد و هزاارتا شاید کوفتی دیگه و واقعا شاید اگر ریندو زودتر دست ا/ت رو گرفته بودو نمیذاشت که ا/ت از ماشین نره بیرون اون عوضی همچین کاری نمیکرد
~~~~~~~~
ا/ت به سرعت داشت به سمت اون غرفه ی دورایاکی فروشی میرفت ماشینی با سرعت داشت میومد. ا/ت وایستاد ولی فردی با لباس های کاملا مشکی اومد سمت ا/ت و اونو پرت ورد وسط خیابون ماشین هم قصد ایستادن نداشت بلکه سرعتشو بیشتر کرد و با برخورد به ا/ت هم واینستاد
ریندو همونجا از ماشیت خودشو پرت کرد بیرون و به سمتش رفت ران که پشت فرمون بود فقط داد زد و محکم درو باز کردو رفت سمت ا/ت
ولی چه فایده اون...اون دیگه
__________
۱۰.۰k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.