قاصدک عشق
قاصدک عشق
بی فکر شروع کرد به داد و بیداد.
فریاد می کشید و توهین می کرد.
اشک توی چشم های دوستش جمع شده بود.
گفت : باشه، برای همیشه خداحافظ.
ولی بدون که اشتباه می کنی.
و رفت ...
عصبانیتش که فروکش کرد، پشیمون شده بود.
به خودش گفت :
چه کار کردم؟
کاشکی بشه برگردونمش.
و رفت سراغ پیرمرد دانای همسایه و ماجرا رو براش تعریف کرد.
پیر مرد گفت یه بالش پُر از پَر بهت می دم.
می خوام اونو سوراخ کنی و بری بیرون.
و از کنار هر خونه ای که رد می شی، یه دونه از پرهای بالش رو دم درش بذاری.
پرها که تموم شد، برگرد پیشم تا ادامه کار رو برات توضیح بدم.
جوان راه افتاد.
با دقت و یکی یکی پرها رو کنار درب خونه ها می گذاشت.
کارش که تموم شد، برگشت پیش مرد دانا و پرسید :
حالا چکار کنم؟
پیرمرد لبخندی زد و جواب داد :
حالا برو تک تک شون رو جمع کن و برام بیار!
جوان با تعجب گفت :
ولی این امکان نداره.
خیلی هاشون رو باد برده و مطمئنم نمی تونم همه رو پیدا کنم.
پیرمرد سری تکون داد و گفت :
کلمات و رفتارها مثل پری هستند که در معرض باد قرار می گیرند.
وقتی بیان شدند یا انجام شون دادیم، دیگه نمی تونیم جمع شون کنیم.
پس باید خیلی مراقب باشیم.
چون ممکنه کسانی رو از دست بدیم، که دیگه هیچ وقت نتونیم برشون گردونیم.
و اتفاق هائی بیفته، که دیگه نتونیم جبران شون کنیم.
عزیز دلم
آدمائی هم هستند که :
وقتی می بینند یه گنجشک به تکه نونی روی زمین نوک می زنه راه شون رو کج می کنن تا با خیال راحت غذاش رو بخوره.
وقتی در ماشین شون رو ناخواسته محکم می بندی
با محبت نگاهت می کنن و بهت لبخند می زنن.
وقتی بهشون زنگ میزنی و از خواب می پرن
می گن خوب شد زنگ زدی، باید بیدار می شدم.
و اونها با حضورشون، دنیا و زندگی رو قشنگ تر می کنند.
حالا بیا فکر کنیم می خوایم مثل کدوم آدما باشیم؟
کسائی که وجودشون تلخه؟
یا کسائی که حضورشون شیرینه؟
اونهائی که دل می شکنند؟
یا اونهائی که دل ها رو شاد می کنند؟
کاشکی توی گفتار و رفتارمون تجدید نظری بکنیم.
کاشکی قاصدک پیام آور عشق باشیم، توی زندگی دیگران.
کاشکی ...
بی فکر شروع کرد به داد و بیداد.
فریاد می کشید و توهین می کرد.
اشک توی چشم های دوستش جمع شده بود.
گفت : باشه، برای همیشه خداحافظ.
ولی بدون که اشتباه می کنی.
و رفت ...
عصبانیتش که فروکش کرد، پشیمون شده بود.
به خودش گفت :
چه کار کردم؟
کاشکی بشه برگردونمش.
و رفت سراغ پیرمرد دانای همسایه و ماجرا رو براش تعریف کرد.
پیر مرد گفت یه بالش پُر از پَر بهت می دم.
می خوام اونو سوراخ کنی و بری بیرون.
و از کنار هر خونه ای که رد می شی، یه دونه از پرهای بالش رو دم درش بذاری.
پرها که تموم شد، برگرد پیشم تا ادامه کار رو برات توضیح بدم.
جوان راه افتاد.
با دقت و یکی یکی پرها رو کنار درب خونه ها می گذاشت.
کارش که تموم شد، برگشت پیش مرد دانا و پرسید :
حالا چکار کنم؟
پیرمرد لبخندی زد و جواب داد :
حالا برو تک تک شون رو جمع کن و برام بیار!
جوان با تعجب گفت :
ولی این امکان نداره.
خیلی هاشون رو باد برده و مطمئنم نمی تونم همه رو پیدا کنم.
پیرمرد سری تکون داد و گفت :
کلمات و رفتارها مثل پری هستند که در معرض باد قرار می گیرند.
وقتی بیان شدند یا انجام شون دادیم، دیگه نمی تونیم جمع شون کنیم.
پس باید خیلی مراقب باشیم.
چون ممکنه کسانی رو از دست بدیم، که دیگه هیچ وقت نتونیم برشون گردونیم.
و اتفاق هائی بیفته، که دیگه نتونیم جبران شون کنیم.
عزیز دلم
آدمائی هم هستند که :
وقتی می بینند یه گنجشک به تکه نونی روی زمین نوک می زنه راه شون رو کج می کنن تا با خیال راحت غذاش رو بخوره.
وقتی در ماشین شون رو ناخواسته محکم می بندی
با محبت نگاهت می کنن و بهت لبخند می زنن.
وقتی بهشون زنگ میزنی و از خواب می پرن
می گن خوب شد زنگ زدی، باید بیدار می شدم.
و اونها با حضورشون، دنیا و زندگی رو قشنگ تر می کنند.
حالا بیا فکر کنیم می خوایم مثل کدوم آدما باشیم؟
کسائی که وجودشون تلخه؟
یا کسائی که حضورشون شیرینه؟
اونهائی که دل می شکنند؟
یا اونهائی که دل ها رو شاد می کنند؟
کاشکی توی گفتار و رفتارمون تجدید نظری بکنیم.
کاشکی قاصدک پیام آور عشق باشیم، توی زندگی دیگران.
کاشکی ...
۸.۴k
۰۳ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.