کاش برای چند ساعتی هم که شده در رویا هایمان زندگی میکردیم
کاش برای چند ساعتی هم که شده در رویا هایمان زندگی میکردیم
بدون دغدغه مخالفانمان بدون دغدغه هزینه خوشگذرانی هایمان بدون دغدغه از حرف مردم
و بدون نفرتی
از هرآنچه بازِمان دارد
از هرآنچه محصورِمان کند
از هرآنچه واداردِمان
کاش برای لحظه ای در آغوشت میزیستم با بوی تنت جان میگرفتم
وحلقه ای که ط دستم کردی را به رخ عالم میکشیدم
و بدون استرس پچ پچ های خالع زنک
دم گوشت میگفتم تو خدای کوچک منی
و ط بی توجه به اطرافیانمان میگفتی
دورت بگردم قطب عالم عشاق
کاش برا ساعتی
تو مهمترین دغدغه ام باشی که کمرنگ میکند ترس هایم را دلشوره هایم را
و من نزدیکترین به تو در عالم
که هرکس گمت کرد سراغت را ازمن بگیرد
و اگر پیدایت نکرد رجوع کند به خانه ای که دوتایی باعشق ساختیم
مثلا من کدبانوی خانه ای باشم که تو درآن زندگی میکنی و هرروز برایت غذای مورد علاقه ات را درست کنم
مثلا با دیدن لبخندت لبخند بزنم
و پسرمان را که شبیه توست
به مدرسه بفرستم
به او وعده بدهم که تو موقع بازگشت جلوی مدرسه ای
به پسرم یاد بدهم که پدرش که تو باشی یک تنع همه را حریفی
کاش برا ساعتی بدون دغدغه مرد من بودی و برای ساعتی غبار آرزوهایمان را دستمال میکشیدم
و ط به عنوان مرد خانه حسرت و جدایی و نرسیدن هارا ساعت 9 شب دم در میگذاشتی مرد من
دلم بدون دغدغه آغوشت را میخواهد خدای کوچک من(:
و در این هنگام
دخترکی خُردسال را مانَد
که عروسکِ محبوبش را
تنگ در آغوش گرفته باشد.
بدون دغدغه مخالفانمان بدون دغدغه هزینه خوشگذرانی هایمان بدون دغدغه از حرف مردم
و بدون نفرتی
از هرآنچه بازِمان دارد
از هرآنچه محصورِمان کند
از هرآنچه واداردِمان
کاش برای لحظه ای در آغوشت میزیستم با بوی تنت جان میگرفتم
وحلقه ای که ط دستم کردی را به رخ عالم میکشیدم
و بدون استرس پچ پچ های خالع زنک
دم گوشت میگفتم تو خدای کوچک منی
و ط بی توجه به اطرافیانمان میگفتی
دورت بگردم قطب عالم عشاق
کاش برا ساعتی
تو مهمترین دغدغه ام باشی که کمرنگ میکند ترس هایم را دلشوره هایم را
و من نزدیکترین به تو در عالم
که هرکس گمت کرد سراغت را ازمن بگیرد
و اگر پیدایت نکرد رجوع کند به خانه ای که دوتایی باعشق ساختیم
مثلا من کدبانوی خانه ای باشم که تو درآن زندگی میکنی و هرروز برایت غذای مورد علاقه ات را درست کنم
مثلا با دیدن لبخندت لبخند بزنم
و پسرمان را که شبیه توست
به مدرسه بفرستم
به او وعده بدهم که تو موقع بازگشت جلوی مدرسه ای
به پسرم یاد بدهم که پدرش که تو باشی یک تنع همه را حریفی
کاش برا ساعتی بدون دغدغه مرد من بودی و برای ساعتی غبار آرزوهایمان را دستمال میکشیدم
و ط به عنوان مرد خانه حسرت و جدایی و نرسیدن هارا ساعت 9 شب دم در میگذاشتی مرد من
دلم بدون دغدغه آغوشت را میخواهد خدای کوچک من(:
و در این هنگام
دخترکی خُردسال را مانَد
که عروسکِ محبوبش را
تنگ در آغوش گرفته باشد.
- ۹.۵k
- ۲۵ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط