امروز حواسم پرت شد و دستم و با کریستال جهیزیه مامان بریدم
امروز حواسم پرت شد و دستم و با کریستال جهیزیه مامان بریدم
از قصد نبودا ؛ شایدم بود و دارم خودمم مثل بقیه توجیه میکنم
وقتی داشتم دستم و زیر شیر میشستم ؛ بدون توجه به دردش یاد تو افتادم و فاطمه زهرا...
بهم میگفت عاشق دستای کوچیکتم که پایین انگشتات چال میشن
نمیدونم چرا بین این همه آدم عجیب غریب که شبیه خودش بودن ؛ جذب میشد سمت منی که صد درجه از زمین تا آسمون باهاش فرق داشتم
هیچ وقت یادم نمیره از بغل کردن آدما متنفر بود اما هرروز دم برگشتنی من و بغل میکرد میگفت تا فردا مراقب خودت باش ؛ حتی اون روز تو گروه گفت از وقتی کلاسا مجازی شده بغلت نکردم و دلم واسه بغل کردنت کلی تنگ شده ؛ بعد دو سالم که رفتیم امتحان بدیم چون قبلش کرونا بود و همه ی کلاسامون آنلاین ؛ اولین نفری که مشتاقانه دویید سمتش و محکم بغلش کرد من بودم!
ولی حواسم به توام هست که هربار من و بغل میکرد با لبخند محو نگاه میکردی و دلخور میشدی
حسودی کردنات و دوس داشتم ؛ سر هرچی که بود
از بغل کردنای واقعی و قدم زدنم گرفته تا استیکرای عاشقانه و کوچیک ترین محبتی تو گروه از سمت من نسبت به بقیه حتی قشنگ صدا کردن رفیقای مجازیم و جوجه گفتنی رفیقم بهم!...
یادم میاد یه بار تو همون پارک بغل مدرسه داشتیم حرف میزدیم که فاطمه زهرا اومد دستم و کشید برد ؛ یادم نمیاد چیکارم داشت فقد میدونم تا موقه ی برگشتنی همش محو چشای تو بودم که حسودی ازش میبارید
وقتی برگشتم پیشت گفتی دستت و بده
بعد انگشتات و خیلی محکم قفل دستم کردی ؛ انقد که صورتم از درد رفت توهم
بعد گفتی غلط کردی گفتی پیش منی بقیه میان دستت و میگیرن میبرن ؛ من دلم میخاد فقد واسه خودم باشی و اصن دفه بعدی اینجوری دستت و بگیره ببره انگشتاش و خورد میکنم
میگم...
هم دستم درد میکنه هم قلبم!
میشه قلبمم برداری برای خودت و اگه کسی دست دراز کرد ازم بگیرتش انگشتاش و خورد کنی؟
بیست و چهارخرداد 1401
از قصد نبودا ؛ شایدم بود و دارم خودمم مثل بقیه توجیه میکنم
وقتی داشتم دستم و زیر شیر میشستم ؛ بدون توجه به دردش یاد تو افتادم و فاطمه زهرا...
بهم میگفت عاشق دستای کوچیکتم که پایین انگشتات چال میشن
نمیدونم چرا بین این همه آدم عجیب غریب که شبیه خودش بودن ؛ جذب میشد سمت منی که صد درجه از زمین تا آسمون باهاش فرق داشتم
هیچ وقت یادم نمیره از بغل کردن آدما متنفر بود اما هرروز دم برگشتنی من و بغل میکرد میگفت تا فردا مراقب خودت باش ؛ حتی اون روز تو گروه گفت از وقتی کلاسا مجازی شده بغلت نکردم و دلم واسه بغل کردنت کلی تنگ شده ؛ بعد دو سالم که رفتیم امتحان بدیم چون قبلش کرونا بود و همه ی کلاسامون آنلاین ؛ اولین نفری که مشتاقانه دویید سمتش و محکم بغلش کرد من بودم!
ولی حواسم به توام هست که هربار من و بغل میکرد با لبخند محو نگاه میکردی و دلخور میشدی
حسودی کردنات و دوس داشتم ؛ سر هرچی که بود
از بغل کردنای واقعی و قدم زدنم گرفته تا استیکرای عاشقانه و کوچیک ترین محبتی تو گروه از سمت من نسبت به بقیه حتی قشنگ صدا کردن رفیقای مجازیم و جوجه گفتنی رفیقم بهم!...
یادم میاد یه بار تو همون پارک بغل مدرسه داشتیم حرف میزدیم که فاطمه زهرا اومد دستم و کشید برد ؛ یادم نمیاد چیکارم داشت فقد میدونم تا موقه ی برگشتنی همش محو چشای تو بودم که حسودی ازش میبارید
وقتی برگشتم پیشت گفتی دستت و بده
بعد انگشتات و خیلی محکم قفل دستم کردی ؛ انقد که صورتم از درد رفت توهم
بعد گفتی غلط کردی گفتی پیش منی بقیه میان دستت و میگیرن میبرن ؛ من دلم میخاد فقد واسه خودم باشی و اصن دفه بعدی اینجوری دستت و بگیره ببره انگشتاش و خورد میکنم
میگم...
هم دستم درد میکنه هم قلبم!
میشه قلبمم برداری برای خودت و اگه کسی دست دراز کرد ازم بگیرتش انگشتاش و خورد کنی؟
بیست و چهارخرداد 1401
۳۳.۷k
۲۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.