خدا نوشته مرا پاسبانشان باشم
خدا نوشته مرا پاسبانشان باشم
مدافع حرم عمه جانشان باشم
خدا نوشته که بعد از هزار و اندی سال
شعاعی از قمر خاندانشان باشم
نبرده رنج چه گنجی به من عطا گشته
همین که کلب در آستانشان باشم
خدای، روزی من را چنین مقدر کرد
که ریزه خوار شب و روز خانشان باشم
میان باغ مرا میل غنچه گشتن نیست
خوشم که خار گل بوستانشان باشم
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادند
غلام همت پیر و جوانشان باشم
پناه عالمیان را به من نیازی نیست
به شام آمده ام در امانشان باشم
به شام آمده ام کفتر حرم گردم
همیشه گوشه ای از آسمانشان باشم
و هست آرزویم لحظه شهادت را
کنار مادر قامت کمانشان باشم
و بعد پیکر من را سوی نجف ببرند
که زائر پدر مهربانشان باشم
مدافع حرم عمه جانشان باشم
خدا نوشته که بعد از هزار و اندی سال
شعاعی از قمر خاندانشان باشم
نبرده رنج چه گنجی به من عطا گشته
همین که کلب در آستانشان باشم
خدای، روزی من را چنین مقدر کرد
که ریزه خوار شب و روز خانشان باشم
میان باغ مرا میل غنچه گشتن نیست
خوشم که خار گل بوستانشان باشم
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادند
غلام همت پیر و جوانشان باشم
پناه عالمیان را به من نیازی نیست
به شام آمده ام در امانشان باشم
به شام آمده ام کفتر حرم گردم
همیشه گوشه ای از آسمانشان باشم
و هست آرزویم لحظه شهادت را
کنار مادر قامت کمانشان باشم
و بعد پیکر من را سوی نجف ببرند
که زائر پدر مهربانشان باشم
۴۷۳
۲۴ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.