فیک باکوگو
فیک باکوگو
-۲- ″این ماموریت توعه. اگه ذره ای از اطلاعات ما لو رفت ، بدون مکث کشته میشی، توسط من″
با بی میلی کیفت رو برداشتی و رفتی سمت مدرسه.
با وارد شدن تو، اونم از هفته ی دوم، همهمه ای داخل کلاس شروع شد.
آیزاوا: خودتو معرفی کن
رفتی پای تخته و سلام دادی.
ا.ت: سلام، من ا.ت ف.ت هستم. بابت تاخیرم عذر می خوام، خب من توی یه شهر دیگه زندگی می کنم...
یه لبخند مهربون زدی و خواستی بری سمت صندلیت که یهو صدای یکی رو شنیدی.
باکوگو: هوی تمه! برای چی اومدی اینجا!؟ کوست چیه؟؟ تو هیچی نگفتی!
سریع از لحن تند و تیز باکوگو فهمیدی که اون هدفه.
کامیناری: باکوگوووو نباید با خانومی مثل ایشون این طوری حرف زددد
باکوگو: سرت تو کار خودت باشه
ا.ت: ببخشید که چیزی نگفتم. گومن. کوسه ی من محافظ شیشه ای هست. یعنی من میتونم لایه ای به نازکی شیشه بسازم که کسی اونو نمی بینه. و بشدت برنده و خطرناکه. همین طور میتونم اونو به زهر اغشته کنم.
این کوسه ی من هست.
باکوگو: کوسه ی قوی ای داری. ولی نه در حد من.
ا.ت: بله ، به شما میخوره قوی باشید. عااام آیزاوا سان، میشه همینجا بشینم؟ یعنی کنار...؟
باکوگو: باکوگو عم
ا.ت: کنار باکوگو سان ؟
ایزاوا: بشین
زنگ اول با تدریس ایزاوا سان گذشت و تو برای کاهش استرسی که داشتی تصمیم گرفتی توی کلاس بمونی. اما انگار. بچه های دیگه هم همین تصمیم رو داشتن.
کمی بعد دو نفر اومدن سمتت و خودشون رو معرفی کردن.
میدوریا: سلام، عاامم... من میدوریا هستم خوشبختم.
اوراراکا: سلام ا.ت سان. منم اوراراکا هستم. از آشناییتون خوشبختم.
ا.ت: منم همینطور
-۲- ″این ماموریت توعه. اگه ذره ای از اطلاعات ما لو رفت ، بدون مکث کشته میشی، توسط من″
با بی میلی کیفت رو برداشتی و رفتی سمت مدرسه.
با وارد شدن تو، اونم از هفته ی دوم، همهمه ای داخل کلاس شروع شد.
آیزاوا: خودتو معرفی کن
رفتی پای تخته و سلام دادی.
ا.ت: سلام، من ا.ت ف.ت هستم. بابت تاخیرم عذر می خوام، خب من توی یه شهر دیگه زندگی می کنم...
یه لبخند مهربون زدی و خواستی بری سمت صندلیت که یهو صدای یکی رو شنیدی.
باکوگو: هوی تمه! برای چی اومدی اینجا!؟ کوست چیه؟؟ تو هیچی نگفتی!
سریع از لحن تند و تیز باکوگو فهمیدی که اون هدفه.
کامیناری: باکوگوووو نباید با خانومی مثل ایشون این طوری حرف زددد
باکوگو: سرت تو کار خودت باشه
ا.ت: ببخشید که چیزی نگفتم. گومن. کوسه ی من محافظ شیشه ای هست. یعنی من میتونم لایه ای به نازکی شیشه بسازم که کسی اونو نمی بینه. و بشدت برنده و خطرناکه. همین طور میتونم اونو به زهر اغشته کنم.
این کوسه ی من هست.
باکوگو: کوسه ی قوی ای داری. ولی نه در حد من.
ا.ت: بله ، به شما میخوره قوی باشید. عااام آیزاوا سان، میشه همینجا بشینم؟ یعنی کنار...؟
باکوگو: باکوگو عم
ا.ت: کنار باکوگو سان ؟
ایزاوا: بشین
زنگ اول با تدریس ایزاوا سان گذشت و تو برای کاهش استرسی که داشتی تصمیم گرفتی توی کلاس بمونی. اما انگار. بچه های دیگه هم همین تصمیم رو داشتن.
کمی بعد دو نفر اومدن سمتت و خودشون رو معرفی کردن.
میدوریا: سلام، عاامم... من میدوریا هستم خوشبختم.
اوراراکا: سلام ا.ت سان. منم اوراراکا هستم. از آشناییتون خوشبختم.
ا.ت: منم همینطور
۷.۴k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.