(پارت ۱۲)
(پارت ۱۲)
"جین"
مشغول غذا خوردن بودم که دوباره اون دختر رو دیدم. چرا هنو اینجاست؟ مگه نباید غذا رو بزاره و بعد بره؟؟
بیخیال بابا احتمالا کوک گفته. دوباره شروع به خوردن کردم.
"ا.ت"
صبح با خوردن نور یه چیزی به چشام با گنگی از خواب بیدار شدم که دیدم نور آفتابه که داره به چشام میخوره میخواستم دوباره بخوابم که یادم افتاد باید برم دفتر اون اممم چی بود اسمش؟.. (منگل اون اصلا اسمشو بهت نگفت زیاد به اون مغزت که فکر نکنم اصلا داشته باشی فشار نیار) خفه شو من نفر اول امتحانات تو کلاس بودم. (شاکار کردی اونم تو کلاس) چیه میخوای تو کله کشور باشم؟ (نه داداش بیخی همون کافیه) آفرین که به اون مغزت که فکر نکنم اصلا داشته باشی گفتی حرف حق با منه. (حرف خودمو به خودم بر میگردونی) همینی که هست.
بعد از کل کل با وجدانم که اول صبی اعصاب برام نزاشت رفتم سرویس و بعد از انجام کار های لازم اومدم بیرون و رفتم به اتاق کارش. ولی.... منکه نمیدونم اتاق کارش کجایه. واییی دیگه دارم دیوونه میشم نه میدونم اسمش چیه نه میدونم اتاق کارش کجایه الان چیکار کنم. (میخوای من راهنماییت کنم؟ ) نخیر (اوکی) اول به ساعت دیواری نگاه کردم اوه ساعت ۱۲ بود. (خخخخ مثلا گفت صبح بیا) به هرحال برای من هنو صبحه.
بعد از نگاه کردن به ساعت دیواری رفتم طبقه بالا ۴ تا اتاق بود از همون اول شروع کردم به باز کردن اتاق ها و نگاه کردنشون. اتاق اولی رو باز کردم. از لایه در نگاه کردم یه اتاق ست سفید سیاه بود اتاق بزرگی بود فکر کنم اندازه خونه خودمه شایدم بزرگتر. یه بالکن بزرگ داشت و کلا اتاق قشنگی بود. تخت رو نگاه کردم که یه چیزی روش داره اینور و اونور میره. احتمالا یکی خوابیده. خوب بریم اتاق بعدی . درو آروم بستم و رفتم اتاق بعدی. اینم یه ست سفید سیاهه. فکر کنم تمام اتاقا همینجوری باشه. این اتاق هم مثل اون یکی دیگه بود. درِ این اتاق هم آروم بستم و خواستم برم اتاق بعدی که به یه چیز سفت برخورد کردم...
سلام سلام 🖐
اینم یه پارت جدید ❤
لذت ببرین 😊 ❤
دوستون دارم 😘
"جین"
مشغول غذا خوردن بودم که دوباره اون دختر رو دیدم. چرا هنو اینجاست؟ مگه نباید غذا رو بزاره و بعد بره؟؟
بیخیال بابا احتمالا کوک گفته. دوباره شروع به خوردن کردم.
"ا.ت"
صبح با خوردن نور یه چیزی به چشام با گنگی از خواب بیدار شدم که دیدم نور آفتابه که داره به چشام میخوره میخواستم دوباره بخوابم که یادم افتاد باید برم دفتر اون اممم چی بود اسمش؟.. (منگل اون اصلا اسمشو بهت نگفت زیاد به اون مغزت که فکر نکنم اصلا داشته باشی فشار نیار) خفه شو من نفر اول امتحانات تو کلاس بودم. (شاکار کردی اونم تو کلاس) چیه میخوای تو کله کشور باشم؟ (نه داداش بیخی همون کافیه) آفرین که به اون مغزت که فکر نکنم اصلا داشته باشی گفتی حرف حق با منه. (حرف خودمو به خودم بر میگردونی) همینی که هست.
بعد از کل کل با وجدانم که اول صبی اعصاب برام نزاشت رفتم سرویس و بعد از انجام کار های لازم اومدم بیرون و رفتم به اتاق کارش. ولی.... منکه نمیدونم اتاق کارش کجایه. واییی دیگه دارم دیوونه میشم نه میدونم اسمش چیه نه میدونم اتاق کارش کجایه الان چیکار کنم. (میخوای من راهنماییت کنم؟ ) نخیر (اوکی) اول به ساعت دیواری نگاه کردم اوه ساعت ۱۲ بود. (خخخخ مثلا گفت صبح بیا) به هرحال برای من هنو صبحه.
بعد از نگاه کردن به ساعت دیواری رفتم طبقه بالا ۴ تا اتاق بود از همون اول شروع کردم به باز کردن اتاق ها و نگاه کردنشون. اتاق اولی رو باز کردم. از لایه در نگاه کردم یه اتاق ست سفید سیاه بود اتاق بزرگی بود فکر کنم اندازه خونه خودمه شایدم بزرگتر. یه بالکن بزرگ داشت و کلا اتاق قشنگی بود. تخت رو نگاه کردم که یه چیزی روش داره اینور و اونور میره. احتمالا یکی خوابیده. خوب بریم اتاق بعدی . درو آروم بستم و رفتم اتاق بعدی. اینم یه ست سفید سیاهه. فکر کنم تمام اتاقا همینجوری باشه. این اتاق هم مثل اون یکی دیگه بود. درِ این اتاق هم آروم بستم و خواستم برم اتاق بعدی که به یه چیز سفت برخورد کردم...
سلام سلام 🖐
اینم یه پارت جدید ❤
لذت ببرین 😊 ❤
دوستون دارم 😘
۲.۸k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.