به به جانم عباس ع
به به جانم عباس ع
استخاره زده شد ؛؛ آیه ی باران آمد.."
ناگهان حضرت عباس(ع) ؛؛ به میدان آمد.."
رخصت جنگ اگر داشت ؛؛ که غوغا می شد.."
داشت سقای حرم ؛؛ عازم دریا می شد.."
داشت با صوت جلی ؛؛ پور ولی می آمد.."
همه دیدند که عباس علی (ع) می آمد.."
مشک بر دوش و رجزخوان ؛؛ شده ساقی سرمست.."
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست .."
جنگ با حضرت سردار ؛؛ جگر می خواهد.."
چشم در چشم علمدار ؛؛ جگر می خواهد.."
اینچنین بود که بر فکر کمین افتادند..
#محرم #یا_باب_الحوائج #کربلا #بین_الحرمین #عشق #صدرالدین
استخاره زده شد ؛؛ آیه ی باران آمد.."
ناگهان حضرت عباس(ع) ؛؛ به میدان آمد.."
رخصت جنگ اگر داشت ؛؛ که غوغا می شد.."
داشت سقای حرم ؛؛ عازم دریا می شد.."
داشت با صوت جلی ؛؛ پور ولی می آمد.."
همه دیدند که عباس علی (ع) می آمد.."
مشک بر دوش و رجزخوان ؛؛ شده ساقی سرمست.."
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست .."
جنگ با حضرت سردار ؛؛ جگر می خواهد.."
چشم در چشم علمدار ؛؛ جگر می خواهد.."
اینچنین بود که بر فکر کمین افتادند..
#محرم #یا_باب_الحوائج #کربلا #بین_الحرمین #عشق #صدرالدین
۹۹۰
۱۴ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.