***پدر،ساقی،پسر***
***پدر،ساقی،پسر***
داستان از این قرار است:
و در شب بیست و یک رمضان علی (ع) در لحظه های آخر قبل از شهادت بود که گفت همه بروند بیرون جز فرزندان فاطمه (س) . بعد نگاه کرد دید عباس هم دارد می رود و صدایش کرد که تو کجا می روی عباس؟
قصه را کامل از بر نیستم. نمی دانم جایی از آن می گوید که پس از آن علی (ع ) نگاهی انداخت به حسین، بعد سرش را به سمت عباس برگرداند و خیره ماند به دست ها و چشم های پسرش گویا.
ولی دلم گواهی می دهد " ای ساقی لب تشنگان ، ای جان جانانم ، سقای طفلانم" را که محرم می خوانند ، کسی اولین بار بیست و یک رمضان خوانده است.
#مظلوم_علی
#شهید_حسین
#بی_دست_ابوالفضل
داستان از این قرار است:
و در شب بیست و یک رمضان علی (ع) در لحظه های آخر قبل از شهادت بود که گفت همه بروند بیرون جز فرزندان فاطمه (س) . بعد نگاه کرد دید عباس هم دارد می رود و صدایش کرد که تو کجا می روی عباس؟
قصه را کامل از بر نیستم. نمی دانم جایی از آن می گوید که پس از آن علی (ع ) نگاهی انداخت به حسین، بعد سرش را به سمت عباس برگرداند و خیره ماند به دست ها و چشم های پسرش گویا.
ولی دلم گواهی می دهد " ای ساقی لب تشنگان ، ای جان جانانم ، سقای طفلانم" را که محرم می خوانند ، کسی اولین بار بیست و یک رمضان خوانده است.
#مظلوم_علی
#شهید_حسین
#بی_دست_ابوالفضل
۶۰۴
۱۶ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.