🔻 سه یا چهار روز بود لب به غذا نزده بودم. فرصتی پیش آمد ت
🔻 سه یا چهار روز بود لب به غذا نزدهبودم. فرصتی پیش آمد تا مقدار زیادی ذرتِ بو داده بخورم و خدای من!
مدت ها بود غذایی این همه به دهانم مزه نکرده بود. هر تکه از آن و هر دانهاش مثل یک قطعه استیک بود. مثل آنکه توی بهشت باشم.
همینطور قدم می زدم که سرو کلۀ دو نفر پیدا شد. یکیشان به آن یکی گفت: خدایِ بزرگ!
طرف مقابل پرسید: چه شده؟
اولی گفت: آن یارو را دیدی چه وحشتناک ذرّت میخورد!
بعد از آن حرف دیگر از خوردن ذرّت ها لذت نبردم.
به خودم گفتم: منظورش از وحشتناک چه بود؟!!
من که توی بهشت سیر می کنم...
گاهی به همین راحتی با یک کلمه، یک جمله، یک نیشخند یا حالتی از یک چهره می توانیم مردم را از بهشت خودشان بیرون بکشیم و این واقعاً بیرحمانهترین کاریست که انجام میدهیم!!!
#چارلز_بوکوفسکی
#شاعری_با_یک_پرنده_آی
#neo1376
مدت ها بود غذایی این همه به دهانم مزه نکرده بود. هر تکه از آن و هر دانهاش مثل یک قطعه استیک بود. مثل آنکه توی بهشت باشم.
همینطور قدم می زدم که سرو کلۀ دو نفر پیدا شد. یکیشان به آن یکی گفت: خدایِ بزرگ!
طرف مقابل پرسید: چه شده؟
اولی گفت: آن یارو را دیدی چه وحشتناک ذرّت میخورد!
بعد از آن حرف دیگر از خوردن ذرّت ها لذت نبردم.
به خودم گفتم: منظورش از وحشتناک چه بود؟!!
من که توی بهشت سیر می کنم...
گاهی به همین راحتی با یک کلمه، یک جمله، یک نیشخند یا حالتی از یک چهره می توانیم مردم را از بهشت خودشان بیرون بکشیم و این واقعاً بیرحمانهترین کاریست که انجام میدهیم!!!
#چارلز_بوکوفسکی
#شاعری_با_یک_پرنده_آی
#neo1376
۸۹۹
۰۴ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.