❤رفیق خدا☝ چیکار کرد که رفیق خدا شد؟؟؟؟؟
عارفی که حمال شهر بود!
داستان حمال معروف تبریزی که شاید خیلی ها باور نکنند یا باور کردنش برایشان سخت باشد ولی موضوعی هست که نسل به نسل همیشه زبانزد مردم تبریز بوده
در خیابان شمس تبریزی شهر تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال معروفه. فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی میگذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد.
روزی حمال که در آن زمان ۷۰ ساله بود از مثل همیشه در کوچه پس کوچههای شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین میگذارد و کمر راست میکند.
صدایی توجهاش را جلب میکند؛ میبیند کودکی در پشتبام مشغول بازی است. در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک میشود و در نزدیکی لب بام پایش لیز میخورد و از بالا به پایین میافتد.
در این هنگام، این حمال با بیان «ساخلییان ساخلار» یعنی نگهدارنده نگه میدارد، اتفاقی میافتد که گویی بچه را با دو دست گرفته و به حالت ایستاده روی زمین گذاشتند و بدون اینکه احساس درد و یا زخمی داشته باشد.
مردم که شاهد ماجرا بودند حمال پیر را در میان گرفتتند، و لباسهای او را پاره و به تبرک بردند؛ او هاج و واج مانده بود، مردم از او دست بردار نبودند، و جویا شدند که چگونه اینکار را انجام داده.
یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است، کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده.
حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد،
خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونهای واقعه را تفسیر میکنند،به آرامی و خونسردی میگوید:
«ای مردم، من آدم فوقالعادهای نیستم، کشف و کرامت ندارم، اکنون هم کار خارقالعادهای نکردهام، اتفاق مهمی هم رخ نداده، یک عمر من به امر خدا اطاعت کردهام، یک لحظه هم خدا دعای مرا اجابت کرده است.»
اما مردم این واقعه را بر سر زبانها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد.
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند
داستان حمال معروف تبریزی که شاید خیلی ها باور نکنند یا باور کردنش برایشان سخت باشد ولی موضوعی هست که نسل به نسل همیشه زبانزد مردم تبریز بوده
در خیابان شمس تبریزی شهر تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال معروفه. فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی میگذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد.
روزی حمال که در آن زمان ۷۰ ساله بود از مثل همیشه در کوچه پس کوچههای شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین میگذارد و کمر راست میکند.
صدایی توجهاش را جلب میکند؛ میبیند کودکی در پشتبام مشغول بازی است. در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک میشود و در نزدیکی لب بام پایش لیز میخورد و از بالا به پایین میافتد.
در این هنگام، این حمال با بیان «ساخلییان ساخلار» یعنی نگهدارنده نگه میدارد، اتفاقی میافتد که گویی بچه را با دو دست گرفته و به حالت ایستاده روی زمین گذاشتند و بدون اینکه احساس درد و یا زخمی داشته باشد.
مردم که شاهد ماجرا بودند حمال پیر را در میان گرفتتند، و لباسهای او را پاره و به تبرک بردند؛ او هاج و واج مانده بود، مردم از او دست بردار نبودند، و جویا شدند که چگونه اینکار را انجام داده.
یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است، کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده.
حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد،
خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونهای واقعه را تفسیر میکنند،به آرامی و خونسردی میگوید:
«ای مردم، من آدم فوقالعادهای نیستم، کشف و کرامت ندارم، اکنون هم کار خارقالعادهای نکردهام، اتفاق مهمی هم رخ نداده، یک عمر من به امر خدا اطاعت کردهام، یک لحظه هم خدا دعای مرا اجابت کرده است.»
اما مردم این واقعه را بر سر زبانها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد.
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند
۲.۰k
۲۶ مرداد ۱۴۰۲