سقایآبوادب

#سقای_آب_و_ادب
#قسمت_پنجم


🌑 مارد ملتمسانه می گوید: مرا نکش، برده و خدمتکارت می شوم.

🌒 عباس می گوید: مرا نیازی به خدمت تو نیست.

🌓 و با ضربتی سر مارد را از تنش جدا می کند.

🌔 شمر، سنان، خولی، بشیر بن سوط و جمیل بن مالک که تا کنون مسحور این جنگ بوده اند، ناگهان به خود می آیند. از جا کنده می شوند و به میدان هجوم می کنند.

🌕 اما عباس با دو اسب، میدان را به مقصد حسین ترک کرده است.



🌑 شمر با حسرت فریاد می زند: این اسب، اسب گران قیمتی است. از جنگ سبط المدائن بازمانده است. مال پادشاه ری بوده است.

🌒 یکی از نزدیکان شمر با ریشخند می گوید: گویا به خاطر اسب، سوگوارتری تا مارد؟

🌓 شمر اگرچه در دم پاسخی برای گفتن پیدا نمی کند، اما با چشم غره ای تهدید آمیز به او می فهماند که بی جواب نمی ماند.

⏳⏳⏳


🌱 عباس همچنان پیش می تازد و رجز می خواند:

🌒 اقسمت بالله الاعز الاعظم

🌒 و بالحجون صادقا و زمزم

🌒 و بالحطیم و الغناء المحرم

🌒 لیخضبن الیوم جسمی بالدم

🌒 ذاک حین ذی الفخارالاقدم

🌒 امام اهل الفضل والتکرم

📚 الفتوح، ابن اعثم، جلد ۵، صفحه ی ۲۰۷
دیدگاه ها (۱)

#سقای_آب_و_ادب#قسمت_پنجم🌑 کاش عباس تنها نبود. کاش سه برادرش ...

#سقای_آب_و_ادب#قسمت_پنجم🌑 اول عبدالله را به میدان فرستاده اس...

#سقای_آب_و_ادب#قسمت_پنجم🌑 مارد که می بیند شیوه های همیشگی اش...

#سقای_آب_و_ادب#قسمت_پنجم🌑 عباس بر می نشیند، در چشم به هم زدن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط