و با اشک نگاهی به تن فاطمه اش کرد و چنین گفت عزیز دل ...

وَ با اشک نگاهی به تن فاطمه اش کرد و چنین گفت: عزیز دل حیدر، مددی کن که دهم غسل تنت را، کمک کن که بشویم بدنت را، وَ با نام خدا غسلِ گل یاس شد آغاز، خدا داند از آن لحظه که شد چشم علی سوی گلش باز
علی بود وَ قلبی که به اندازهی یک فاطمه غم داشت، علی بود وَ بازوی کبودی که ورم داشت
وَ دستان علی بر گل زخم بدن فاطمه اش خورد، علی زنده شد و مرد، نفس در دل او حبس شد و سوخت، علی چشم به چشمان گلش دوخت، وَ آن بغض که در سینه نهان داشت رها شد، دوباره قد او خم شد و تا شد، وَ روح از بدنش رفت و جدا شد، سرش را به روی شانهی دیوار زد و زار زد و گفت:، نگفتی به علی فاطمه یک بار، از این زخم وَ از قصهی دیوار، از این اذیت، آزار، از این سینه و از لطمهی مسمار، خدایا چه کند حیدر کرار؟!
دیدگاه ها (۱)

شب است و غم و درد و الم و تابش مهتاب، در آن شهر پر از ظلم، ب...

#قد_خمیده

همه عالم هستی، فغان گشت و ز آه دل آن رهبر مظلوم، وَ از اشک ی...

‍ بنویسند شهادت پیامبر مکرم اسلام، داد می زنم: بمیرم برای بی...

🏴🖤🖤🏴خوب است بانوان جهان این‌چنین شوندچون خاک پای فاطمه بالان...

🏴🖤🖤🏴خوب است بانوان جهان این‌چنین شوندچون خاک پای فاطمه بالان...

{شهیدانه..}

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط