من از نویسنده ها میترسم ، آدم های خطرناکی هستند همان کسان
من از نویسنده ها میترسم ، آدم های خطرناکی هستند همان کسانی که میتوانند فرق نگاه معمولی و نگاهی که باردار عشق است را بفهمند ، آن هایی که از هر رفتار ساده ات شعری بلند می سرایند و از هر قدمت ، خیابان را فرش میکنند .
من از نویسنده ها میترسم ، آن ها میتوانند در خیالشان تو را در آغوش بِکشند و با بی محلی ات تو را در خاطراتشان بُکشند و سال های سال برایت عزاداری کنند.
آن هایی که قلمشان ذهنشان است و از دود کردن سیگار هم وهم معاشقه برشان میدارد ، از آن هایی که حتی اخمت از آفتاب هم میتواند برایشان یک کتاب پر تیراژ باشد .
من از نویسنده ها میترسم ، آن ها پایان همه ی قصه های عاشقانه را میدانند ، جنس همه ی خاطرات را میدانند ، آن ها بلدند دنیا یشان را با یک قهقه رنگی کنند و با یک اشک سیاه .
آن ها ، آن ها موجودات ترسناکی هستند ، تنها گذاشتن آن ها میتواند درام ترین داستان ها را رقم بزند ، داستانی که ممکن است سال ها بعد دخترت با آن ساعت ها گریه کند .. من از نویسنده ها ، از گریه های دخترم .. میترسم ..
من از نویسنده ها میترسم ، آن ها میتوانند در خیالشان تو را در آغوش بِکشند و با بی محلی ات تو را در خاطراتشان بُکشند و سال های سال برایت عزاداری کنند.
آن هایی که قلمشان ذهنشان است و از دود کردن سیگار هم وهم معاشقه برشان میدارد ، از آن هایی که حتی اخمت از آفتاب هم میتواند برایشان یک کتاب پر تیراژ باشد .
من از نویسنده ها میترسم ، آن ها پایان همه ی قصه های عاشقانه را میدانند ، جنس همه ی خاطرات را میدانند ، آن ها بلدند دنیا یشان را با یک قهقه رنگی کنند و با یک اشک سیاه .
آن ها ، آن ها موجودات ترسناکی هستند ، تنها گذاشتن آن ها میتواند درام ترین داستان ها را رقم بزند ، داستانی که ممکن است سال ها بعد دخترت با آن ساعت ها گریه کند .. من از نویسنده ها ، از گریه های دخترم .. میترسم ..
۲.۴k
۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.