من باشم و تو صبح زود داخل چادر زیرپتوی پشم شیشهای که
من باشم و تو، صبح زود، داخل چادر، زیرپتوی پشم شیشهای که خوب آدم را گرم میکرد و بیدار شوم و زیپ چادر را کشیده باشم و خنکی هوای صبح قاطی شده با بوی عطر چمنهای تازه آب داده شده پخش بشود توی چادر و سفت توی خودت گوله شدی باشی و چشمانت را به زحمت بازکنی و ادامهی سفر منتظرمان باشد