فیلسوفی لطیفهای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند

💞 🍃 💞 🍃 💞

فیلسوفی لطیفه‌ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.

بعد از چندلحظه او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.

او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.

او لبخندی زد و گفت: وقتی نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید،پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید...!؟؟

گذشته را فراموش کنید و با آن آینده را بسازید به جای افسوس خوردن...
دیدگاه ها (۳)

عقاب داشت از گرسنگی می مرد و نفسهای آخرش را می کشید. کلاغ و ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط