داشت برایم شعر میخواند

داشت برایم شعر میخواند
که پریدم میان یکی از مصرع ها و گفتم:
بوسه دارید؟
ابروهایش را گره زد و با لبخند نگاهم کرد!
تکرار کردم شما بوسه دارید!؟
از آن بوسه ها که انتها ندارند!
که دوستت دارم هایم را لابه لایش بچشی و بفهمی!
از آن بوسه ها که دهانم را طوری پر کند
از گوشه ی لبهایم بچکد روی لباسم؛
گل کند،شکوفه بزند،بهار برسد!
از آن بوسه ها که تا ماه ها لبهایم را بچشم و با لبخند بگویم چقدر شیرینی!

خندید...
خندید و با چشم های بسته نگاهم کرد!
خندید و با لب بسته دیوانه خطابم کرد!
بلند گفت:دوستت دارم مجنون جان!
و من از خوشی میان شعری که میخواند
قافیه در قافیه،ردیف شدم!
زندگی انگار این بود؛
دو مصرع،کنار هم،یک شاه بیت!
با طعم بوسه!

#حامد_نیازی
دیدگاه ها (۱)

.قصه ‌ی آتنا رو به همه بگیدتا نگن هیسِ درخشنده سیاهنمایی بود...

نه آشپزی آموخته امو نه خانه داری !من تو را بلدم ...و آیا این...

هیچگاه به خاطر چند خطای کوچکیک رابطه ی حقیقی را ترک نکنیدهیچ...

#دوستت‌دارم‌نترس... گفتی: «می‌ترسم از احساسات طوفانی و وحشی‌...

پرسیدم: «چند تا منو دوست نداری؟»روی یک تکه از نیمرو، نمک پاش...

لطفا حمایتم کنید 😍🫀✨تا پارت بعدی و فردا بزارم 🥲😂

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط