سلام عزیزترینام ساعت ب وقت تنہایےشکوفہ کویریست.
سلام عزیزترینام ساعت ب وقت تنہایےشکوفہ کویریست.
.
.
#در_ب_رویم_وا_نمےگردد_ڄرا!!؟؟.
.
می رسد روزی که با صد اشتیاق
پشتِ دربِ خانه ام می ایستی
زنگِ در را می فشاری با امید
منتظر.... تا من بگویم: "کیستی؟"
ناگهان آشفته خاطر می شوی
چون که از آن سو نمی آید صدا
نا امید و خسته می گویی به خود:
"در به رویم وا نمی گردد چرا؟"
یادِ من می افتی و آن شور و شوق
حلقه ی بازوی من بر گردنت
کاش بودم کاش می دیدم ولی
پشتِ در از دوری ام نالیدنت
تا قدمهایت به خانه می رسید
خنده هایِ من چه رنگی داشتند
خوب می دانی که از اعماقِ دل
گل به رویت بوسه ها می کاشتند
یادِ من می افتی و تنهایی ام
یادِ وقتی می رسیدی از سفر
یادِ آغوشِ پر از احساسِ من
یادِ فریادِ "مرا با خود ببر"
سخت دلتنگِ نفس هایم شوی
آرزویت دیدنم در یک نگاه
خستگی هایت دو چندان می شود
چون نمی بینی دو چشمِ بی گناه
اشکهایت می چکد دیوانه وار
مشت بر در می زنی : "در باز کن
آمدم تا مرد رویایت شوم
سوی آغوشم بیا پرواز کن"
پیشِ چشمت قهر کردن هایِ من
من که بینِ گریه خندان می شدم
در میانِ خنده هایم گاه گاه
مثل ابرِ خسته گریان می شدم
یادت آید بوسه هایِ آتشین
رویِ چشم و روی ابروهایِ تو
جایِ دندانهایِ شیطانم ولی..
نیست دیگر رویِ بازوهایِ تو
شعرهایم را به خاطر آوری
گردشِ چشمم که دنبالِ تو بود
آن زبانِ کودکی آن نازها
آن منی که واقعا مالِ تو بود
با خودت با ناله می گویی که: "وای
پر کشیده مرغِ عشق از خانه اش
وای لعنت وای نفرین ها به من
بس که آزردم دل دیوانه اش"
بوسه ی تلخی تو بر در می زنی
ناله ای سر می دهی از فرطِ درد
خوب می دانی دلیلِ رفتنم
وعده هایِ بی عمل با من چه کرد
خانه ام خالی تو پشتِ در هنوز
نیستم دیگر اسیر وعده ات
با خودت با بغض می گویی که: " وای
تا قیامت رویِ من شرمنده ات"
خاطراتم سخت آزارت دهد
داده ای از دستِ خود آسان مرا
خوب می دانی نمی آیم ولی
می زنی فریاد نامم را بیا
.
.
#افسوس_خوب_میدانے_نمیآیم_ولے_مےزنے_فریاد_بےاثر
.
#مرجان_ جان_علیشاهی
.
.
#در_ب_رویم_وا_نمےگردد_ڄرا!!؟؟.
.
می رسد روزی که با صد اشتیاق
پشتِ دربِ خانه ام می ایستی
زنگِ در را می فشاری با امید
منتظر.... تا من بگویم: "کیستی؟"
ناگهان آشفته خاطر می شوی
چون که از آن سو نمی آید صدا
نا امید و خسته می گویی به خود:
"در به رویم وا نمی گردد چرا؟"
یادِ من می افتی و آن شور و شوق
حلقه ی بازوی من بر گردنت
کاش بودم کاش می دیدم ولی
پشتِ در از دوری ام نالیدنت
تا قدمهایت به خانه می رسید
خنده هایِ من چه رنگی داشتند
خوب می دانی که از اعماقِ دل
گل به رویت بوسه ها می کاشتند
یادِ من می افتی و تنهایی ام
یادِ وقتی می رسیدی از سفر
یادِ آغوشِ پر از احساسِ من
یادِ فریادِ "مرا با خود ببر"
سخت دلتنگِ نفس هایم شوی
آرزویت دیدنم در یک نگاه
خستگی هایت دو چندان می شود
چون نمی بینی دو چشمِ بی گناه
اشکهایت می چکد دیوانه وار
مشت بر در می زنی : "در باز کن
آمدم تا مرد رویایت شوم
سوی آغوشم بیا پرواز کن"
پیشِ چشمت قهر کردن هایِ من
من که بینِ گریه خندان می شدم
در میانِ خنده هایم گاه گاه
مثل ابرِ خسته گریان می شدم
یادت آید بوسه هایِ آتشین
رویِ چشم و روی ابروهایِ تو
جایِ دندانهایِ شیطانم ولی..
نیست دیگر رویِ بازوهایِ تو
شعرهایم را به خاطر آوری
گردشِ چشمم که دنبالِ تو بود
آن زبانِ کودکی آن نازها
آن منی که واقعا مالِ تو بود
با خودت با ناله می گویی که: "وای
پر کشیده مرغِ عشق از خانه اش
وای لعنت وای نفرین ها به من
بس که آزردم دل دیوانه اش"
بوسه ی تلخی تو بر در می زنی
ناله ای سر می دهی از فرطِ درد
خوب می دانی دلیلِ رفتنم
وعده هایِ بی عمل با من چه کرد
خانه ام خالی تو پشتِ در هنوز
نیستم دیگر اسیر وعده ات
با خودت با بغض می گویی که: " وای
تا قیامت رویِ من شرمنده ات"
خاطراتم سخت آزارت دهد
داده ای از دستِ خود آسان مرا
خوب می دانی نمی آیم ولی
می زنی فریاد نامم را بیا
.
.
#افسوس_خوب_میدانے_نمیآیم_ولے_مےزنے_فریاد_بےاثر
.
#مرجان_ جان_علیشاهی
۸.۲k
۱۱ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.