01
ایمکیونگ :
با صدای زنگ آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم. نگاهی به دور و بر انداختم
e: زندگیه خوبه من سلام . خوبه که میدونم قراره با اتفاقاتی که میخوای جلو پام بزاری به امروز برینی و مثله همیشه من قدرتم از تو بیشتره .عینک دودیه من کوووووو؟! پتو رو از روم کشیدم اونور و رفتم دستشویی صورتمو شستم :)
علامت نویسنده : ''
'' از دستشویی اومد بیرون و به سمت آشپزخونه رفت طبق معمول با میز صبحونه ای که مینهو آماده کرده بود مواجه شد حتی قهوه هم ریخته شده بود قشنگ معلوم بود دو دیقس که مینهو رفته سر کار . یونیفرم مدرسش رو پوشید و صبحونشم خورد و از خونه زد بیرون .
تو راهه مدرسه به این فکر میکرد که قراره برای امتحانای آخرین ماه چه خاکی تو سرش بریزه که رسید و رفت تو کلاس وقتی دید کلاس شلوغه و هر دوستش یا پارتنرش رو اورده تو کلاس رفت تو کافه ی مدرسه که جلد جدید کتاب مورد علاقشو بخونه . البته که کتاب ماله خودش بود و از کتابخونه چیزی قرض نمیگرفت چون قطعن کلکسیون خودش (میدونم کتابخونه میشه ولی چون کتاباش جلد داشته گفتم کلکسیون ) کاملتر بود و کتاب های کتابخونه هم که براش مسخره وچیپ بودن :/
ایمکیونگ :
بعد از چند ثانیه چند تا دختر که بیتشر از چهار پنج تا بودن دفترمو ازم گرفتن و انداختن یه گوشه بدون توجه رفتمو برداشتمش که موهامو کشید و منم با همون دفتر که جلدش چوبی بودم از تو سرش و بقیه دوستاشم گرفتم زدم چون می اومدن سمتم و قصد زدن داشتن .
[تو دفتر مدیر ]
e: همه دوسم دارن چون به همه احترام میزارم و با کسی برخورد نداشتم تنها کسایی که از من خوششون نمیاد این اکیپه که طبق روال همیشه من برام مهم نیس که ازم بدش میاد :)
مدیر :خب چرا زدیشون!؟
e: دفاع از خودم . داشتن به من حمله میکردن منم میزدمشون
مدیر : الان میرم دوربینا چک میکنم
(رو به اکیپه) وای به حالتون اگر مقصر خودتون باشید
بعد از رفتن مدیر .ایمکیونگ لبخندی زد
e: همونطور که گفتم هیچ چیز به نفع شما نیست و پیش نمیره
چند مین بعد مدیر برگشت:
مدیر رو به اکیپه : اخراجید
ایمکیونگ لبخندی زد و
e: با اجازه
و از دفتر خارج شد
شرط :
لایک = 15
کامنت = 5
لایک کنید پارتارو سریع تر آپ میکنم حتا از کامنتم برام مهمتره
با صدای زنگ آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم. نگاهی به دور و بر انداختم
e: زندگیه خوبه من سلام . خوبه که میدونم قراره با اتفاقاتی که میخوای جلو پام بزاری به امروز برینی و مثله همیشه من قدرتم از تو بیشتره .عینک دودیه من کوووووو؟! پتو رو از روم کشیدم اونور و رفتم دستشویی صورتمو شستم :)
علامت نویسنده : ''
'' از دستشویی اومد بیرون و به سمت آشپزخونه رفت طبق معمول با میز صبحونه ای که مینهو آماده کرده بود مواجه شد حتی قهوه هم ریخته شده بود قشنگ معلوم بود دو دیقس که مینهو رفته سر کار . یونیفرم مدرسش رو پوشید و صبحونشم خورد و از خونه زد بیرون .
تو راهه مدرسه به این فکر میکرد که قراره برای امتحانای آخرین ماه چه خاکی تو سرش بریزه که رسید و رفت تو کلاس وقتی دید کلاس شلوغه و هر دوستش یا پارتنرش رو اورده تو کلاس رفت تو کافه ی مدرسه که جلد جدید کتاب مورد علاقشو بخونه . البته که کتاب ماله خودش بود و از کتابخونه چیزی قرض نمیگرفت چون قطعن کلکسیون خودش (میدونم کتابخونه میشه ولی چون کتاباش جلد داشته گفتم کلکسیون ) کاملتر بود و کتاب های کتابخونه هم که براش مسخره وچیپ بودن :/
ایمکیونگ :
بعد از چند ثانیه چند تا دختر که بیتشر از چهار پنج تا بودن دفترمو ازم گرفتن و انداختن یه گوشه بدون توجه رفتمو برداشتمش که موهامو کشید و منم با همون دفتر که جلدش چوبی بودم از تو سرش و بقیه دوستاشم گرفتم زدم چون می اومدن سمتم و قصد زدن داشتن .
[تو دفتر مدیر ]
e: همه دوسم دارن چون به همه احترام میزارم و با کسی برخورد نداشتم تنها کسایی که از من خوششون نمیاد این اکیپه که طبق روال همیشه من برام مهم نیس که ازم بدش میاد :)
مدیر :خب چرا زدیشون!؟
e: دفاع از خودم . داشتن به من حمله میکردن منم میزدمشون
مدیر : الان میرم دوربینا چک میکنم
(رو به اکیپه) وای به حالتون اگر مقصر خودتون باشید
بعد از رفتن مدیر .ایمکیونگ لبخندی زد
e: همونطور که گفتم هیچ چیز به نفع شما نیست و پیش نمیره
چند مین بعد مدیر برگشت:
مدیر رو به اکیپه : اخراجید
ایمکیونگ لبخندی زد و
e: با اجازه
و از دفتر خارج شد
شرط :
لایک = 15
کامنت = 5
لایک کنید پارتارو سریع تر آپ میکنم حتا از کامنتم برام مهمتره
۳.۰k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.