من بودم که سرانجام او را کنار خود نشاندم من بودم که دستش

من بودم که سرانجام او را کنار خود نشاندم، من بودم که دستش را به دست گرفتم، و آخر سر من بودم که با وجود خودداری او، او را بوسیدم. اما با این همه، اگرچه چشم‌هایش گذاشتند که ببوسمشان، لبانش گریختند...نه تنها به بوسیدن من رغبت و حرارتی از خود نشان ندادند، بلکه از پاسخ دادن به لبان من نیز خودداری کردند...چرا؟ چرا؟ چرا؟ برای چه او به قدر من شوق و نیاز عاشقانه نداشت؟
و افسوس که این سؤال، فقط یک جواب می‌تواند داشته باشد؛ و آن چنین است:"برای این که او معشوق است، نه عاشق"

کتاب
دیدگاه ها (۱)

"عشق سرخ است !سرخ سرخ ، به رنگ خون ،با همان صلابت ،که از عقی...

ﺑﺎ ﺗﯿﺸﻪ ﯼ ﺧﯿﺎﻝ ﺗﺮﺍﺷﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﻮ ﺭﺍﺩﺭ ﻫﺮ ﺑﺘﯽ ﮐﻪ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﻡ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ...

ﭘﺸﺖِ ﭘﻨﺠﺮﻩ ، ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺗﻨﻬﺎﮔﺴﺘﺮﺩﻩ ﺣﺮﯾﺮِ ﺳﺮﺥ ﻓﺎﻡِﻏﺮﻭﺏ ﺑﺮ ﻣﻨﻈﺮَ...

ﺍﯼ ﺳﯿﻪ ﭼﺸﻢ ﭼﻪ ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﺪﻩ ﮔﻨﺎﻩ ﮐﻪ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﭼﻮ ﮐﻨﻢ ﺧﯿﺮﻩ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط