بابای صورتی همراه با عشق سفید
بابای صورتی همراه با عشق سفید
پارت هشت فک کنم
این پارت در خواستی و مخصوص ابجی کوشولومه
سانزو شروع کرد به قلقلک دادن ا.ت . ا.ت هم که داره از خنده روده بر میشه .خرسش از دستش افتاد رو زمین بعد یه چند لحظه بعد خودشم افتاد ولی رو خرسش .
ا.ت : بابایی ... چند بار گفتم قلقلکم نده خوشم نمیاد . *لحن بدبخت بیچاره ها گرفته با بغض *
سانزو : باشه بابا خودتو لوس نکن بیا بخوابیم دیر وقته .
ولی ا.ت خانم همونجوری رو زمین نشست و خرسش رو بغل کرد .
سانزو : که نمیای .... 😼😠
پاشد و یکی از دستاش رو دور کمر ا.ت پیچید و اون یکی دستش رو زیر زانو های گذاشت و ا.ت رو بلند کرد و گذاشت رو تخت . ولی ا.ت واکنشی نشون نداد .
سانزو : هوی پرنسس کوچولو ... چته ؟
کاری نکن که مجبور شم بهت نشون بدم چه کارایی بلدم 😈 ! ( داره دارک میشه )
ا.ت هنوز بی واکنشه . و بله بله سانزو وارد عمل میشه ا.ت رو از پشت محکم به خودش قفل میکنه و بله بله گردن ا.ت رو میبوسه و گاز میگیره . ( خب سانزوعه دیگه ، عشق منه )
ا.ت : * با داد * اخ چیه این گردنم و گاز گرفت ؟ باباییییییییی ... 😳
سانزو : چیه ... چرا داد میزنی ؟
خب تقصیر خودته جواب میدادی ...
ا.ت : من قهرم ... ( کردن رو به اونور )
سانزو : که قهری ... 😒👿
ا.ت هم که به صورت باباش نگا کرد خواست فرار کنه ولی باباش هنوز قفلش کرده بود .
سانزو شونه ا.ت رو گاز گرفت .
ا.ت : اخخخ ... بابایییی نکن ( خیلیم دلت بخواد ایشش)
سانزو : هیششش بقیه رو بیدار میکنی ؟ 😈
ا.ت : مگه من دوست دخترتم بابا ؟
سانزو : خنده سادیسمی * نه من دوست پسرتم
( جونننننننننن )
ا.ت : باب ...
که حرفش با قرار گرفتن لب های سانزو روی لباش قطع شد . ( خاک تو سر من و هر جی منحرفه )
یه چند لحظه طول کشید تا ا.ت وضعیت رو درک کنه .
ولی خب به هر حال دیگه دیر شده بود . سانزو داشت با زبون دختر کوچولوش بازی میکرد . این بوسه ارامش خاصی داشت . ا.ت میخواست همراهی کنه . ولی خجالت میکشید . سرخ سرخ شده بود . تا اینکه سانزو ولش کرد .
سانزو : حالا چی ؟ ... اشتی میکنی یا ادامه بدم ؟...
ا.ت : ...
سانزو دستش رو که رو شکم ا.ت بود داشت نیبرد بالا که یه دفعه ا.ت گفت ...
ا.ت : باشه اشتی .
سانزو : افرین دختر خوب .
پارت هشت فک کنم
این پارت در خواستی و مخصوص ابجی کوشولومه
سانزو شروع کرد به قلقلک دادن ا.ت . ا.ت هم که داره از خنده روده بر میشه .خرسش از دستش افتاد رو زمین بعد یه چند لحظه بعد خودشم افتاد ولی رو خرسش .
ا.ت : بابایی ... چند بار گفتم قلقلکم نده خوشم نمیاد . *لحن بدبخت بیچاره ها گرفته با بغض *
سانزو : باشه بابا خودتو لوس نکن بیا بخوابیم دیر وقته .
ولی ا.ت خانم همونجوری رو زمین نشست و خرسش رو بغل کرد .
سانزو : که نمیای .... 😼😠
پاشد و یکی از دستاش رو دور کمر ا.ت پیچید و اون یکی دستش رو زیر زانو های گذاشت و ا.ت رو بلند کرد و گذاشت رو تخت . ولی ا.ت واکنشی نشون نداد .
سانزو : هوی پرنسس کوچولو ... چته ؟
کاری نکن که مجبور شم بهت نشون بدم چه کارایی بلدم 😈 ! ( داره دارک میشه )
ا.ت هنوز بی واکنشه . و بله بله سانزو وارد عمل میشه ا.ت رو از پشت محکم به خودش قفل میکنه و بله بله گردن ا.ت رو میبوسه و گاز میگیره . ( خب سانزوعه دیگه ، عشق منه )
ا.ت : * با داد * اخ چیه این گردنم و گاز گرفت ؟ باباییییییییی ... 😳
سانزو : چیه ... چرا داد میزنی ؟
خب تقصیر خودته جواب میدادی ...
ا.ت : من قهرم ... ( کردن رو به اونور )
سانزو : که قهری ... 😒👿
ا.ت هم که به صورت باباش نگا کرد خواست فرار کنه ولی باباش هنوز قفلش کرده بود .
سانزو شونه ا.ت رو گاز گرفت .
ا.ت : اخخخ ... بابایییی نکن ( خیلیم دلت بخواد ایشش)
سانزو : هیششش بقیه رو بیدار میکنی ؟ 😈
ا.ت : مگه من دوست دخترتم بابا ؟
سانزو : خنده سادیسمی * نه من دوست پسرتم
( جونننننننننن )
ا.ت : باب ...
که حرفش با قرار گرفتن لب های سانزو روی لباش قطع شد . ( خاک تو سر من و هر جی منحرفه )
یه چند لحظه طول کشید تا ا.ت وضعیت رو درک کنه .
ولی خب به هر حال دیگه دیر شده بود . سانزو داشت با زبون دختر کوچولوش بازی میکرد . این بوسه ارامش خاصی داشت . ا.ت میخواست همراهی کنه . ولی خجالت میکشید . سرخ سرخ شده بود . تا اینکه سانزو ولش کرد .
سانزو : حالا چی ؟ ... اشتی میکنی یا ادامه بدم ؟...
ا.ت : ...
سانزو دستش رو که رو شکم ا.ت بود داشت نیبرد بالا که یه دفعه ا.ت گفت ...
ا.ت : باشه اشتی .
سانزو : افرین دختر خوب .
۳۰۵
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.