مجال خلوتی پیدا شود از حرف لبریزم
مجال خلوتی پیدا شود از حرف لبریزم
منی که در خودم عمریست اشک و بغض میریزم
شبیه کودکی در حسرت یک "بستنی چوبی"
-که میبیند به دست این و آن- با خود گلآویزم
اگر شاعر نمی بودم دلم می خواست برگردم
گلوبندی شوم از گردنت خود را بیآویزم!
نمی ارزد به حسرت خوردن و افسوس فرداها
اگر یک لحظه امروز از تماشایت بپرهیزم
برای مردم دنیا از آن چشم تو خواهم گفت
اگر بگذارد -این سنگ لحد- از خاک برخیزم...
منی که در خودم عمریست اشک و بغض میریزم
شبیه کودکی در حسرت یک "بستنی چوبی"
-که میبیند به دست این و آن- با خود گلآویزم
اگر شاعر نمی بودم دلم می خواست برگردم
گلوبندی شوم از گردنت خود را بیآویزم!
نمی ارزد به حسرت خوردن و افسوس فرداها
اگر یک لحظه امروز از تماشایت بپرهیزم
برای مردم دنیا از آن چشم تو خواهم گفت
اگر بگذارد -این سنگ لحد- از خاک برخیزم...
۶۵
۰۶ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.