پسر:میشه با هم آشنا شیم؟
پسر:میشه با هم آشنا شیم؟
دختر:مزاحم نشو…
پسر:خواهش میکنم ردم نکن عشقم تنهام گذاشته … خیلی وقتتو نمیگیرم فقط نذار تنهاییم زیاد ادامه داشته باشه …
دختر:میگم من اهلش نیستم , بمن چه که عشقت رفته برو پی کارت …
پسر:توروخدا خواهش میکنم ازت … پسر بدی نیستم دوماهه دارم التماست میکنم, انصاف داشته باش…
دختر:فقط یه مدت کوتاه اونم در حد کمش سیو کردم شمارتو …
پسر: واااای مرسی عزیزم پشیمونت نمیکنم …
از زبون دختر:روزها کنار هم خوب بودیم
شب تا صبحم با تعریف اتفاقات اون روز میگذروندیم…
چند ماهی که گذشت … دیدم از من شاد تر شده امید به زندگی پیدا کرده …
بقدری که حرف از ازدواج میزد…
قرارامون پر رنگ تر شد…
لفظش عاشقانه تر شد …
همه اینا باعث شد منم عاشقش بشم …
سه سال گذشت
عشقش دوباره برگشت …
عشقم پیش عشقش برگشت …
الان حال روزم شده مثل روزی که عشقم التماس میکرد باهاش باشم …
حلالت باشد دلی که بردی…
نگاهی که دزدیدی…
احساسی که پژمردی…
صدایی که شب ها با آن آرام میگرفتی…
نان و نمکی که خوردی…
حتی نمکدانی که شکستی…
#سنی
#کورد
#کوردستان
#شمامه
دختر:مزاحم نشو…
پسر:خواهش میکنم ردم نکن عشقم تنهام گذاشته … خیلی وقتتو نمیگیرم فقط نذار تنهاییم زیاد ادامه داشته باشه …
دختر:میگم من اهلش نیستم , بمن چه که عشقت رفته برو پی کارت …
پسر:توروخدا خواهش میکنم ازت … پسر بدی نیستم دوماهه دارم التماست میکنم, انصاف داشته باش…
دختر:فقط یه مدت کوتاه اونم در حد کمش سیو کردم شمارتو …
پسر: واااای مرسی عزیزم پشیمونت نمیکنم …
از زبون دختر:روزها کنار هم خوب بودیم
شب تا صبحم با تعریف اتفاقات اون روز میگذروندیم…
چند ماهی که گذشت … دیدم از من شاد تر شده امید به زندگی پیدا کرده …
بقدری که حرف از ازدواج میزد…
قرارامون پر رنگ تر شد…
لفظش عاشقانه تر شد …
همه اینا باعث شد منم عاشقش بشم …
سه سال گذشت
عشقش دوباره برگشت …
عشقم پیش عشقش برگشت …
الان حال روزم شده مثل روزی که عشقم التماس میکرد باهاش باشم …
حلالت باشد دلی که بردی…
نگاهی که دزدیدی…
احساسی که پژمردی…
صدایی که شب ها با آن آرام میگرفتی…
نان و نمکی که خوردی…
حتی نمکدانی که شکستی…
#سنی
#کورد
#کوردستان
#شمامه
۸۴۵
۲۲ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.