داستان قشنگیه
ابوبصير گوید:
در خدمت امام محمد باقر سلام الله علیه
وارد مسجد شدم
جمعيت بسياري در رفت و آمد بودند
امام سلام الله علیه به من فرمود:
از مردم بپرس آيا امام باقر را مي بينند؟
از هر كس كه پرسيدم اباجعفر را دیدی
مي گفت: نه
با اينكه حضرت در كنار من ايستاده بود
تا اينكه ابوهارون مكفوف (نابينا) آمد؛
امام باقر سلام الله علیه فرمود: از او بپرس.
سئوال کردم؛ گفت: آري ايشان هم اينجا ايستاده اند.
گفتم از كجا فهميدي؟ گفت:
وَكَيْفَ لا اَعْلَمُ وَ هُوَ نُورٌ ساطِعٌ
چگونه متوجه نشوم؛ در حالی كه آن جناب نوري است درخشان.☘💚💐
📚 بحار الأنوار ج ۴۶، ص ۲۴۳
https://splus.ir/8888888777
در خدمت امام محمد باقر سلام الله علیه
وارد مسجد شدم
جمعيت بسياري در رفت و آمد بودند
امام سلام الله علیه به من فرمود:
از مردم بپرس آيا امام باقر را مي بينند؟
از هر كس كه پرسيدم اباجعفر را دیدی
مي گفت: نه
با اينكه حضرت در كنار من ايستاده بود
تا اينكه ابوهارون مكفوف (نابينا) آمد؛
امام باقر سلام الله علیه فرمود: از او بپرس.
سئوال کردم؛ گفت: آري ايشان هم اينجا ايستاده اند.
گفتم از كجا فهميدي؟ گفت:
وَكَيْفَ لا اَعْلَمُ وَ هُوَ نُورٌ ساطِعٌ
چگونه متوجه نشوم؛ در حالی كه آن جناب نوري است درخشان.☘💚💐
📚 بحار الأنوار ج ۴۶، ص ۲۴۳
https://splus.ir/8888888777
۳.۹k
۱۰ آذر ۱۴۰۲