پاییز نامه پارت اول
به نام او...
یک، دو، سه و...
خدا حساب تک تک این برگ ها را دارد شک نکن!
یک، دو، سه و...
خدا حساب تک تک این روزها را هم دارد شک نکن!
یک برگ دیگر هم به زمین افتاد نمی دانم چندمیست چون حسابش را ندارم! چندان مهم هم نیست. آخر مهم، روز هایی است که بی تو از پی هم می رود. ولی دیگر حسابش از دستم رفته بس که هی شمردم و نیامدی:(
هر روز یک برگ کنار می گذاشتم تا بدانم چند روز از آن روزها می گذرد. روز هایی که پاییز برایمان، اتفاقی عاشقانه بود:)
ولی یک روز باد شروع به وزیدن کرد و برگ های مرا با خودش برد قاطی برگ های دیگر. یکی از آن برگ ها شاید به دست تو رسید و تو آن را به رسم یادگاری از پاییز، در کیفت می گذاری بی آنکه بدانی این تحفه از طرف من است.
و این رؤیاییست که همیشه در ذهنم می پرورم؛ هر دفعه با جزئیات بیشتر و دقیق تر!
گاهی به برگ های پاییزی حسودی می کنم؛ آخر تو می گفتی همیشه یکیشان را به همراه داری:|
کاش یک برگ به دنیا آمده بودم:/ آن موقع می توانستم تو را از پایین نگاه کنم وقتی که خم می شدی که مرا برداری:] شاید هم به سراغ برگ دیگری می رفتی:[
مثلا آن برگ بقلی یا آن یکی که هنوز کاملا زرد نشده؛ انتخاب با توست. تو مرا انتخاب نمی کنی و یک برگ دیگر را برمی داری شاید آنکه هنوز کاملا زرد نشده:|
و بعد نامردی نکرده و پا رویم می گذاری. من هم می شکنم، با یک صدای آشنا: "خِش"
برگ شکسته، مثل یک قلب شکسته می ماند و هیچ بندزنی جز تو نمی تواند آن را سرِهم کند.
حال نوبت توست که بشماری، قدم هایی را که آهسته آهسته از این برگ شکسته دور می شوند.
یک، دو، سه و...
#حسن_اسدی_فرد #پاییز_98
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.