عاشقم شو 💔🥀
عاشقم شو 💔🥀
پارت 13
نانسی: میشه بریم یه جای خلوت؟
_اوهوم.
رفتیم پشت مدرسه و جینا هم باهامون بود. نانسی شروع کرد در مورد خانواده حرف زدن و گفت اون توی 10 سالگی مامان بابا از هم جدا شدن و بعد مادرش مرد و پدر معت*اد شد و هر شب نانسی رو می*زد. بعد از مدتی پدر اون رو ترک کرد و اون الان با مادربزرگش زندگی میکنه. به خاطر همین انقد ساکته چون خیلی اسیب دیده.اون برگشت به من گفت ک از من نوش اومده و دوست داره باهام دوست باشه و باهاش صمیمی باشم منم از اونجایی ک خیلی دلم براش سوخت قبول کردم و از اون روز به بعد من و نانسی دوستان خیلی خوب هم بودیم.
«پایان فلش بک»
نارا ویو: وقتی داشتم حرف میزدم و به جیمین توضیح میدادم ک چی شده بود چشم پر اشک شده بود و جیمین بغل کرد. لحظه ای مکث کردم و دوباره ادامه دادم...
_و ما تا 17 سالگی با هم بودیم باهم رفت و اما میکردیم و من و جینا و نانسی یه اکیپ بودیم و بهترین دوستای هم بودیم و نانسی میومد خونه ی ما و چند شب میموند تا اینک یه شب داشتیم شما میخوردیم و نانسی هم خونه ی ما بود ک برای نانسی پیام از شماره ی ناشناس اومد. همینکه نانسی به صفحه ی گوشیش نگاه کرد رنگ پرید و رفت بالا تو اتاق من و من خیلی نگران شدم رفتم بالا و نانسی تا منو دید خودشو انداخت بغل و گریه میکرد و وقتی از پرسیدم ک چی شده برگشت به من گفت که......(اینجا بغضش ترکید و زد زیر گریه و یه بود گریه میکرد)
دیگ نتونستم جلو خودم رو بگیرم و زدم زیر گریه و جیمین بغل کرد و گفت.
+ششش اروم باش. خب بعدش چی شد؟!
پارت 13
نانسی: میشه بریم یه جای خلوت؟
_اوهوم.
رفتیم پشت مدرسه و جینا هم باهامون بود. نانسی شروع کرد در مورد خانواده حرف زدن و گفت اون توی 10 سالگی مامان بابا از هم جدا شدن و بعد مادرش مرد و پدر معت*اد شد و هر شب نانسی رو می*زد. بعد از مدتی پدر اون رو ترک کرد و اون الان با مادربزرگش زندگی میکنه. به خاطر همین انقد ساکته چون خیلی اسیب دیده.اون برگشت به من گفت ک از من نوش اومده و دوست داره باهام دوست باشه و باهاش صمیمی باشم منم از اونجایی ک خیلی دلم براش سوخت قبول کردم و از اون روز به بعد من و نانسی دوستان خیلی خوب هم بودیم.
«پایان فلش بک»
نارا ویو: وقتی داشتم حرف میزدم و به جیمین توضیح میدادم ک چی شده بود چشم پر اشک شده بود و جیمین بغل کرد. لحظه ای مکث کردم و دوباره ادامه دادم...
_و ما تا 17 سالگی با هم بودیم باهم رفت و اما میکردیم و من و جینا و نانسی یه اکیپ بودیم و بهترین دوستای هم بودیم و نانسی میومد خونه ی ما و چند شب میموند تا اینک یه شب داشتیم شما میخوردیم و نانسی هم خونه ی ما بود ک برای نانسی پیام از شماره ی ناشناس اومد. همینکه نانسی به صفحه ی گوشیش نگاه کرد رنگ پرید و رفت بالا تو اتاق من و من خیلی نگران شدم رفتم بالا و نانسی تا منو دید خودشو انداخت بغل و گریه میکرد و وقتی از پرسیدم ک چی شده برگشت به من گفت که......(اینجا بغضش ترکید و زد زیر گریه و یه بود گریه میکرد)
دیگ نتونستم جلو خودم رو بگیرم و زدم زیر گریه و جیمین بغل کرد و گفت.
+ششش اروم باش. خب بعدش چی شد؟!
۷۳۵
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.