آنشب کنارت نشستم با فاصله
آنشب کنارت نشستم با فاصله
الفبای عشق را در قلبم
دوباره و دوباره مرور کردم
از قطره های باران برایت خواندم
از اشک هایم شباهنگام
از ترانه های پاییزی
در نیمه شب یلدا
واژه ها سرودم
هیچ نگفتی
نگاهت آرام و محجوب
پشت فاصله هایمان را خالی می کرد
و سکوتت نقش زد
اولین شب آرامش را
در مهمانی دل هایمان …
اینجا باز رود آرام
و تو آرام تر از رود روان
من دلم می خواهد
این آرامش آبی را
برهم بزنم
تا دل من هم آرام شود
تو بیا آرامش چشمانت را
با خروش دامن قسمت کن
شاید یک لحظه
یک آن
آرام بگیرد دل افسرده من
ای نگاهت آرام
روحت پاک
کاش می دانستی
چه فسون هاست نهان در پس آن ناز نگاه
این چه شوریست فکنده ای به دل سوخته ام
من خود افروخته ام
من سراپا دردم
و تو درمان همه درد منی
دور باطل زده ام این همه عمر
باز سرگردانم
بی تو من حیرانم
باز سرگردانم
"شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم:
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!"
#عـاشــقانــه#
الفبای عشق را در قلبم
دوباره و دوباره مرور کردم
از قطره های باران برایت خواندم
از اشک هایم شباهنگام
از ترانه های پاییزی
در نیمه شب یلدا
واژه ها سرودم
هیچ نگفتی
نگاهت آرام و محجوب
پشت فاصله هایمان را خالی می کرد
و سکوتت نقش زد
اولین شب آرامش را
در مهمانی دل هایمان …
اینجا باز رود آرام
و تو آرام تر از رود روان
من دلم می خواهد
این آرامش آبی را
برهم بزنم
تا دل من هم آرام شود
تو بیا آرامش چشمانت را
با خروش دامن قسمت کن
شاید یک لحظه
یک آن
آرام بگیرد دل افسرده من
ای نگاهت آرام
روحت پاک
کاش می دانستی
چه فسون هاست نهان در پس آن ناز نگاه
این چه شوریست فکنده ای به دل سوخته ام
من خود افروخته ام
من سراپا دردم
و تو درمان همه درد منی
دور باطل زده ام این همه عمر
باز سرگردانم
بی تو من حیرانم
باز سرگردانم
"شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم:
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!"
#عـاشــقانــه#
۱.۵k
۲۴ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.