حکایت رفاقت منو تو حکایت قهوه ایست که امروز به یاد تو پشت
حکایت رفاقت منو تو حکایت قهوه ایست که امروز به یاد تو پشت میز کافه ای تلخ تلخ نوشیدم,
که با هر جرعه بسیار اندیشیدم که این طمع را دوست دارم یا نه؟
و آنقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن که انتظار تمام شدنش را نداشتم!
و تمام که شد فهمیدم باز هم قهوه میخاهم!
"حتی تلخ تلخ"
که با هر جرعه بسیار اندیشیدم که این طمع را دوست دارم یا نه؟
و آنقدر گیر کردم بین دوست داشتن و نداشتن که انتظار تمام شدنش را نداشتم!
و تمام که شد فهمیدم باز هم قهوه میخاهم!
"حتی تلخ تلخ"
۳۱۴.۹k
۰۷ مهر ۱۳۹۵