به عکسی که پنجمین روز مهرِ پاییز هزار و سیصد
به عکسی که پنجمین روز مهرِ پاییز هزار و سیصد
و هفتاد و هشت گرفته شده بود خیره شدم...
- میگم میوفتی، بیا پایین!
تخس ابروم و بالا انداختم
- نچ
و بعد دستامو برای حفظ تعادلم باز کردم و روی اون جدول بلند ك ارتفاعش حدودا ده سانتی میشد شروع کردم به راه رفتن
یه نیشخند زد و بی حرف با اون پرستیژ خاص همیشگیش راه افتاد دنبالم
- پاییز و دوست داری؟
یه نگاه کوتاه بهم انداخت و دستای ظریفمو قفل دستای بزرگ و مردونش کرد
نگاهش و به ماشینهایی انداخت که با سرعت از کنارمون گذر میکردن و با صدای نسبتا آرومی لب زد:
- از هوای دلگیر و روزای خستش ك بگذریم قدم زدن با تو توی این هوا روی این برگا قشنگی های خودشو داره
و بعد کامل به سمتم برگشت در حالی ك خیره شده بود به چشمای عسلیم تره از موهای خرمایی رنگم که از شالم بیرون زده بود و به داخل دادو همزمان آروم پچ زد:
- البته اگه بیای پایین و باهم راه بریم..
با ذوق سری تکون دادم و سریع پایین اومدم و دوباره باهاش هم قدم شدم
خنده کوتاهی کرد و گفت:
- کاش همیشه همینقدر حرف گوش کن بودی
پشت چشمی براش نازک کردم دوباره که صدای بمش به گوشم رسید :تو چی پاییز و دوست داری؟
با ذوق گفتم: خیلی، بنظرم پاییز قشنگ ترین ترکیب رنگی دنیا رو داره و صدای خش خش برگاشم که... خیلی دلنشینه
دستامو زیر بغلم زدم و داد زدم: اصلا من عاشق پاییزم...
با صدای پیغام گیر از خاطرات پرت شدم بیرون:
‹سلام ترنج دلم برات تنگ شدههاا نمیخوای بیای پیشمون مادر، قربونت برم نشینی باز گریه کنیا حیف اون چشای قشنگت نیست بارونی شه اون دیگه رفته برنمیگرده اون خاطراتِ الکیم بنداز دور... ›
زدم زیر گریه و از ته دل جیغ کشیدم: دروغ گفتم عاشق پاییزم،از پاییز متنفرم اصلا لعنت به هر چی پاییزه ك منو یادِ تو میندازه! لعنت🖤'🗞
- نگار ناصری
#عکس ، #عشق ، #ویسگون
و هفتاد و هشت گرفته شده بود خیره شدم...
- میگم میوفتی، بیا پایین!
تخس ابروم و بالا انداختم
- نچ
و بعد دستامو برای حفظ تعادلم باز کردم و روی اون جدول بلند ك ارتفاعش حدودا ده سانتی میشد شروع کردم به راه رفتن
یه نیشخند زد و بی حرف با اون پرستیژ خاص همیشگیش راه افتاد دنبالم
- پاییز و دوست داری؟
یه نگاه کوتاه بهم انداخت و دستای ظریفمو قفل دستای بزرگ و مردونش کرد
نگاهش و به ماشینهایی انداخت که با سرعت از کنارمون گذر میکردن و با صدای نسبتا آرومی لب زد:
- از هوای دلگیر و روزای خستش ك بگذریم قدم زدن با تو توی این هوا روی این برگا قشنگی های خودشو داره
و بعد کامل به سمتم برگشت در حالی ك خیره شده بود به چشمای عسلیم تره از موهای خرمایی رنگم که از شالم بیرون زده بود و به داخل دادو همزمان آروم پچ زد:
- البته اگه بیای پایین و باهم راه بریم..
با ذوق سری تکون دادم و سریع پایین اومدم و دوباره باهاش هم قدم شدم
خنده کوتاهی کرد و گفت:
- کاش همیشه همینقدر حرف گوش کن بودی
پشت چشمی براش نازک کردم دوباره که صدای بمش به گوشم رسید :تو چی پاییز و دوست داری؟
با ذوق گفتم: خیلی، بنظرم پاییز قشنگ ترین ترکیب رنگی دنیا رو داره و صدای خش خش برگاشم که... خیلی دلنشینه
دستامو زیر بغلم زدم و داد زدم: اصلا من عاشق پاییزم...
با صدای پیغام گیر از خاطرات پرت شدم بیرون:
‹سلام ترنج دلم برات تنگ شدههاا نمیخوای بیای پیشمون مادر، قربونت برم نشینی باز گریه کنیا حیف اون چشای قشنگت نیست بارونی شه اون دیگه رفته برنمیگرده اون خاطراتِ الکیم بنداز دور... ›
زدم زیر گریه و از ته دل جیغ کشیدم: دروغ گفتم عاشق پاییزم،از پاییز متنفرم اصلا لعنت به هر چی پاییزه ك منو یادِ تو میندازه! لعنت🖤'🗞
- نگار ناصری
#عکس ، #عشق ، #ویسگون
۱۸.۴k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.