مردم اینجا چقدر مهربانند

مردم اینجا چقدر مهربانند !
دیدند کفش ندارم ، برایم پاپوش دوختند ...
دیدند سرما میخورم سرم کلاه گذاشتند ؛
و چون برایم تنگ بود کلاه گشادتری
و دیدند هوا گرم شد ،
پس کلاهم را برداشتند ...
و چون دیدند لباسم کهنه و پاره است به من وصله چسباندند ؛
و چون از رفتارم فهمیدند که سواد ندارم ،
محبت کردند و حسابم را رسیدند !
خواستم در این مهربانکده خانه بسازم ،
نانم را آجر کردند گفتند کلبه بساز ؛
روزگار جالبیست ...
مرغمان تخم نمی گذارد ،
ولی هر روز گاومان می زاید ...!
دیدگاه ها (۸)

تا زمانیکه غمها و اشتباهات گذشتهرا رها نکنینمیتوانی در زندگی...

مترسک را دار زدند به جرم دوستی با پرنده ..!!!که مبادا تاراج ...

مرد فقیری از خدا سوال کرد: چرا من اینقدر فقیر هستم؟!خدا پاسخ...

برای شناختن ﺁﺩﻣﻬﺎﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﻋﺠﻠﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ،ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ، ﺫﺍﺕ ﺗﮏ ﺗﮏ ﺁﺩ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط