کلاس دوم بودم..
کلاس دوم بودم..
قرار شد مثل همه بچه ها تولد بگیرم و خب همه رو دعوت کنم..
به همه یک کارت دعوت دادم ...یک هفته گذش و پنجشنبه قرار بود تولدم رو بگیرن...
خیلی ذوق شوق داشتم وقتی گیفت بچه هارو کنار هم میزاشتم تا بهشون بدم تو جشن تولد...
شب شد و فردا روز جشن بود
دیدم مامانم داره با تلفن حرف میزنه و مادر یکی از بچه هاس.. تقریبا دو ساعتی میشد داشت حرف میزد..
تمام مدت فال گوش وایساده بودم...
و همه والدین بچه ها شب تولدم گفتن : ببخشید...تولد( اسمم)مبارک باشه..ولی دخترمون نمیتونه بیاد...
ولی منم میخواستم فقط یک جشن کوچیک بگیرم...
این ماجرا بار ها و بار ها به نوع های مختلف تکرار شد..
حالا از جشن تولد متنفرم...
-کاش اصلا دنیا نمیومدیم...مین یونگی:)🥀
قرار شد مثل همه بچه ها تولد بگیرم و خب همه رو دعوت کنم..
به همه یک کارت دعوت دادم ...یک هفته گذش و پنجشنبه قرار بود تولدم رو بگیرن...
خیلی ذوق شوق داشتم وقتی گیفت بچه هارو کنار هم میزاشتم تا بهشون بدم تو جشن تولد...
شب شد و فردا روز جشن بود
دیدم مامانم داره با تلفن حرف میزنه و مادر یکی از بچه هاس.. تقریبا دو ساعتی میشد داشت حرف میزد..
تمام مدت فال گوش وایساده بودم...
و همه والدین بچه ها شب تولدم گفتن : ببخشید...تولد( اسمم)مبارک باشه..ولی دخترمون نمیتونه بیاد...
ولی منم میخواستم فقط یک جشن کوچیک بگیرم...
این ماجرا بار ها و بار ها به نوع های مختلف تکرار شد..
حالا از جشن تولد متنفرم...
-کاش اصلا دنیا نمیومدیم...مین یونگی:)🥀
۲.۲k
۰۳ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.