باور نمی کنم سر بازار بردنت

باور نمی کنم سر بازار بردنت !

نامحرمان به مجلس اغیار بردنت

از سینه ی حسین، تو را چکمه ای گرفت

از کربلا به کوفه، به اجبار بردنت

پای سفر نداشتی ای داغدار درد !

با یک سر بریده، به اصرار بردنت

پهلو کبود! گریه کنان تازیانه ها

با خاطراتی از در و دیوار بردنت

فهمیده بود شمر غرورت شکسته است

از سمت قتلگاه علمدار بردنت

تو از تمام کوفه طلبکار بودی و...

در کوچه هاش مثل بدهکار بردنت



در پیش گریه های تو این گریه ها کم است

سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
دیدگاه ها (۳)

با خودم هـسـتم خودِ حـقیقـی ، خودِ مجـازی .. خـودم ! آهـای ت...

با خودم هـسـتم خودِ حـقیقـی ، خودِ مجـازی .. خـودم ! آهـای ت...

اللهم الزرقنا زیاره الکرب و البلا........روزگاریست به رویای ...

هر انسانی در زندگی خود دارای اسرار و رازهایی است و همانطور ک...

او چهار فرزند داد…اما دلش فقط یک نام را صدا می‌زد: حسینگفتند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط