روزی شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت با یکی از دانایان ش

روزی شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. با یکی از دانایان شهرش در این باره مشورت کرد. دستور دادند
که همه ی دختران شهر به میهمانی شاهزاده دعوتند. شاهزاده در این جشن همسر خود را انتخاب می
کند.دختر خدمتکار قصر از شنیدن این خبر بسیار ناراحت شد چرا که عاشق شاهزاده بود.اما تصمیم گرفت که در
میهمانی شرکت کند تا حداقل یکبار شاهزاده را از نزدیک ببیند.روز جشن همه در تالار کاخ جمع بودند. شاهزاده به
هر یک از دختران دانه ای داد و گفت کسی که بهترین گل را پرورش دهد و برایم بیاورد همسر آینده ی من خواهد
بود. شش ماه گذشت و با اینکه دختر خدمتکار با باغبانان مشورت کرد و از گل بسیار مراقبت کرد ولی گلی در گلدان
نرویید. روز موعود همه ی دختران شهر با گلهایی زیبا و رنگارنگ در گلدان هایشان به کاخ آمدند. شاهزاده بعد از
اینکه گلدان ها را نگاه کرد اعلام کرد که دختر خدکمتکار همسر اوست. همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را
انتخاب کرده که در گلدانش گلی نبوده. شاهزاده گفت این دختر گلی را برایم پرورش داده که او را شایسته ی
همسری من می کند، گل صداقت.
همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند و ممکن نبود گلی از آنها بروید
دیدگاه ها (۴)

وال یرید ایروح مو صخره...اگطف ورا طابوگه ...اهلا وسهالا...

#ادفع الثمن روحی ....بس الگه الصاحب الزین...

#تصمیمی....⇧ ⇩لا تجینی بواهس العشاگ.....انه گلبی میت من زمان...

#تصمیمی ..⇧⇧⇧✍ﺍﻓﺮﺣﻲ ﺷﺒﻴﺞ ﻟﻀﻮﺟﻴﻦﻳﺎ ﻭﺭﺩﺓ ﺷﺒﺎﺑﭻ ﻭﺍﻧﺘﻲ # ﺑﺎﻟﻌﺸﺮﻳ...

#سمیرا_خادم (لنه میته سن)؛ زن دانمارکی که به اسلام شیعه گروی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط