𝓟𝓪𝓻𝓽 69 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 69 🥺🤍🖇️
مکس ویو
*ادامه فلش بک*
نشستم رو کاناپه صدای در اومد فهمیدم اومدن داخل بهشون دقت نکردم صداشون از پشت سرم اومد
دختره : ا/ت کجاس
برگشتم سمتشون
مکس : شما کی هستین؟
دختره : جواب منو بده ا/ت کجاس؟
مکس : ا/ت کیه؟ از بس پرسیدید خسته شدم دیگه بسه دیگه من همچین کسی رو نمیشناسم
پسره : اگه دروغ بگی
نزاشتم حرفش تموم بشه
مکس : میتونید منو بُکُشید اما من دروغ نمیگم
پسره : ....
یکم بهم دیگه نگاه کردن امیدوارم لو نرم
پسره اسلحشو گرفت سمتم
دختره هم رفت تا خونه رو بگرده چهرم ریلکس بود هیچ عکس العملی از خودم نشون نمیدادم ولی دلم آشوب بود اگه ا/تو پیدا کنن میبرنش حتما آدمای جانگکوکن نفسام تند شده بود اما نشونش ندادم پسره زل زده بود به من
.....
بعد از نیم ساعت که کل خونه رو گشت اومد جلوم وایساد بهش خیره شده بودم
دختره : اینجا نیست میتونیم بریم
پسره : مطمعنی؟
دختره : آره میتونیم بریم
پسره همونجوری که اسلحه رو سمتم گرفته بود رفت سمت در دختره هم باهاش میرفت درو بستن و رفتن یه نفس عمیق کشیدم و خندیدم خوشحال بودم که ا/تو پیدا نکردن خوب شد بهم خبر داده بودن اگرنه خیلی بد میشد سریع بلند شدم در ورودی رو قفل کردم تا نتونن بازم بیان داخل با دو رفتم سمت همونجایی که ا/ت بود
*پایان فلش بک*
چشمامو بستم و نفهمیدم کی خوابم برد
...........
جانگکوک ویو
صبح چشمامو با نور افتاد باز کردم نگاه کردم ساعت 8 بود از رو تخت بلند شدم و رفتم دست و صورتمو شستم خیلی امید داشتم که اونایی که فرستادم تا نگهبانایی که اونشب اونجا بودنو محاصره کنن و خونشونو بگردن ا/تو پیدا کرده باشن رفتم داخل حموم یه دوش 15 دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون سمت کمدم رفتم و لباسامو پوشیدم موهامو خشک کردم و شونه کردم .. رفتم بیرون نگاه کردم آیشه بود داشت با یکی از نگهبانا حرف میزد رفتم سمتش
جانگکوک: آیشه
برگشت سمت من بهم لبخند زد
آیشه : سلام جانگکوک صبح بخیر
جانگکوک : سلام ... چیزی شده؟
آیشه : پیداش نکردن..
امیدی که داشتم رفت...تموم شد
آیشه : خوبی؟ نگران نباش پیداش میکنیم اینجا نبود ولی کاراگاها دارن همه جارو میگردن پیداش میکنن باور کن
چیزی نگفتم فقط پالتومو برداشتم و رفتم بیرون صداش میومد داشت صدام میزد ولی من اهمیتی ندادم و رفتم بیرون حوصله نداشتم رانندگی کنم الان فقط یه جا میتونه حال منو خوب کنه رفتم سمت همونجا
ا/ت ویو
وقتی از خواب بیدار شدم ساعت 7:55 بود یه دوش گرفتم لباسامو هم عوض کردم یه هودی مشکی گشاد با شلوارش پوشیدم و رفتم بیرون مکس بیدار شده بود امروز بهم قول داده بود که منو میبره بیرون پاهامم تقریبا خوب شده بود
ا/ت : سلام
مکس : عه بلاخره بیدار شدی
بهش خندیدم
ا/ت : خیلی دیر کردم؟
مکس : نه دیر نکردی
بهش زل زدم
مکس : آماده شدی؟
ا/ت : هوم
مکس : پس بریم
ا/ت : باشه تند تند رفتم سمت در که دستمو گرفت بهش نگاه کردم دستش یه ماسک مشکی بود
مکس : باید اینو بزنی
ماسکو ازش گرفتم و زدمش
مکس : خب حالا خوب شد میتونی بری
سرمو به معنی باشه تکون دادم و رفتم بیرون اونم اومد
ا/ت : آخیش هوای تازه
بهم خندید
ا/ت : نخند..خب مگه چیه تو که منو نمیاری بیرون تقصیر من نیست
مکس : تو راست میگی
ا/ت : خب معلومه که راست میگم
بازم بهم خندید منم خندم گرفته بود دستمو گرفت و کشید سمت ماشین
مکس : به تو باشه تا صبح اینجا میمونی
ا/ت : نخیرم
مکس : چرا خیرم
ا/ت : مکسسس
خندید
مکس : باشه باشه
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم
..........
توی فروشگاه بودیم مکسو پیدا نمیکردم داشتم میگشتم که با یکی چشم تو چشم شدم
جانگکوک ویو
اومده بودم فروشگاه تا یه نودل بخرم و برم خونه جنگلی داشتم دنبال نودل میگشتم که با یکی چشم تو چشم شدم ماسک زده بود چشماش.. چشماش خیلی شبیه ا/ت بود میشه گفت انگار چشمای ا/ت بود دلم نمیخواست نگاهمو ازش بگیرم همینطوری بهم زل زده بودیم که صدای یکی اومد با صدای اون برگشت سمتش
مکس : بلاخره پیدا کردم دختر تو کجایی
چیزی نگفت یعنی شایدم گفت ولی من نشنیدم خواستم برم سمتش ولی پسره بهم نگاه کرد و دستشو گرفت و بردش ای کاش میشد برم اسمشو بپرسم یه حس خوبی بهش داشتم بهشون نگاه کردم از فروشگاه رفتن بیرون چرا فکر کردم ا/ته؟ چرا انقدر شبیه ا/ت بود
مکس ویو
*ادامه فلش بک*
نشستم رو کاناپه صدای در اومد فهمیدم اومدن داخل بهشون دقت نکردم صداشون از پشت سرم اومد
دختره : ا/ت کجاس
برگشتم سمتشون
مکس : شما کی هستین؟
دختره : جواب منو بده ا/ت کجاس؟
مکس : ا/ت کیه؟ از بس پرسیدید خسته شدم دیگه بسه دیگه من همچین کسی رو نمیشناسم
پسره : اگه دروغ بگی
نزاشتم حرفش تموم بشه
مکس : میتونید منو بُکُشید اما من دروغ نمیگم
پسره : ....
یکم بهم دیگه نگاه کردن امیدوارم لو نرم
پسره اسلحشو گرفت سمتم
دختره هم رفت تا خونه رو بگرده چهرم ریلکس بود هیچ عکس العملی از خودم نشون نمیدادم ولی دلم آشوب بود اگه ا/تو پیدا کنن میبرنش حتما آدمای جانگکوکن نفسام تند شده بود اما نشونش ندادم پسره زل زده بود به من
.....
بعد از نیم ساعت که کل خونه رو گشت اومد جلوم وایساد بهش خیره شده بودم
دختره : اینجا نیست میتونیم بریم
پسره : مطمعنی؟
دختره : آره میتونیم بریم
پسره همونجوری که اسلحه رو سمتم گرفته بود رفت سمت در دختره هم باهاش میرفت درو بستن و رفتن یه نفس عمیق کشیدم و خندیدم خوشحال بودم که ا/تو پیدا نکردن خوب شد بهم خبر داده بودن اگرنه خیلی بد میشد سریع بلند شدم در ورودی رو قفل کردم تا نتونن بازم بیان داخل با دو رفتم سمت همونجایی که ا/ت بود
*پایان فلش بک*
چشمامو بستم و نفهمیدم کی خوابم برد
...........
جانگکوک ویو
صبح چشمامو با نور افتاد باز کردم نگاه کردم ساعت 8 بود از رو تخت بلند شدم و رفتم دست و صورتمو شستم خیلی امید داشتم که اونایی که فرستادم تا نگهبانایی که اونشب اونجا بودنو محاصره کنن و خونشونو بگردن ا/تو پیدا کرده باشن رفتم داخل حموم یه دوش 15 دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون سمت کمدم رفتم و لباسامو پوشیدم موهامو خشک کردم و شونه کردم .. رفتم بیرون نگاه کردم آیشه بود داشت با یکی از نگهبانا حرف میزد رفتم سمتش
جانگکوک: آیشه
برگشت سمت من بهم لبخند زد
آیشه : سلام جانگکوک صبح بخیر
جانگکوک : سلام ... چیزی شده؟
آیشه : پیداش نکردن..
امیدی که داشتم رفت...تموم شد
آیشه : خوبی؟ نگران نباش پیداش میکنیم اینجا نبود ولی کاراگاها دارن همه جارو میگردن پیداش میکنن باور کن
چیزی نگفتم فقط پالتومو برداشتم و رفتم بیرون صداش میومد داشت صدام میزد ولی من اهمیتی ندادم و رفتم بیرون حوصله نداشتم رانندگی کنم الان فقط یه جا میتونه حال منو خوب کنه رفتم سمت همونجا
ا/ت ویو
وقتی از خواب بیدار شدم ساعت 7:55 بود یه دوش گرفتم لباسامو هم عوض کردم یه هودی مشکی گشاد با شلوارش پوشیدم و رفتم بیرون مکس بیدار شده بود امروز بهم قول داده بود که منو میبره بیرون پاهامم تقریبا خوب شده بود
ا/ت : سلام
مکس : عه بلاخره بیدار شدی
بهش خندیدم
ا/ت : خیلی دیر کردم؟
مکس : نه دیر نکردی
بهش زل زدم
مکس : آماده شدی؟
ا/ت : هوم
مکس : پس بریم
ا/ت : باشه تند تند رفتم سمت در که دستمو گرفت بهش نگاه کردم دستش یه ماسک مشکی بود
مکس : باید اینو بزنی
ماسکو ازش گرفتم و زدمش
مکس : خب حالا خوب شد میتونی بری
سرمو به معنی باشه تکون دادم و رفتم بیرون اونم اومد
ا/ت : آخیش هوای تازه
بهم خندید
ا/ت : نخند..خب مگه چیه تو که منو نمیاری بیرون تقصیر من نیست
مکس : تو راست میگی
ا/ت : خب معلومه که راست میگم
بازم بهم خندید منم خندم گرفته بود دستمو گرفت و کشید سمت ماشین
مکس : به تو باشه تا صبح اینجا میمونی
ا/ت : نخیرم
مکس : چرا خیرم
ا/ت : مکسسس
خندید
مکس : باشه باشه
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم
..........
توی فروشگاه بودیم مکسو پیدا نمیکردم داشتم میگشتم که با یکی چشم تو چشم شدم
جانگکوک ویو
اومده بودم فروشگاه تا یه نودل بخرم و برم خونه جنگلی داشتم دنبال نودل میگشتم که با یکی چشم تو چشم شدم ماسک زده بود چشماش.. چشماش خیلی شبیه ا/ت بود میشه گفت انگار چشمای ا/ت بود دلم نمیخواست نگاهمو ازش بگیرم همینطوری بهم زل زده بودیم که صدای یکی اومد با صدای اون برگشت سمتش
مکس : بلاخره پیدا کردم دختر تو کجایی
چیزی نگفت یعنی شایدم گفت ولی من نشنیدم خواستم برم سمتش ولی پسره بهم نگاه کرد و دستشو گرفت و بردش ای کاش میشد برم اسمشو بپرسم یه حس خوبی بهش داشتم بهشون نگاه کردم از فروشگاه رفتن بیرون چرا فکر کردم ا/ته؟ چرا انقدر شبیه ا/ت بود
۱۴۹.۳k
۱۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.