من بگفتم که نگارم،که نگاری که نتوانی ببینی،که ببینی خنده
من بگفتم که نگارم،که نگاری که نتوانی ببینی،که ببینی خنده بر لب چو شراب ست حرام است،چو ببینی تو نگاری چشم و ابروی کمانی،دگر از خود بگریزی به لطفش،چو زنی شانه به زلفش دگر آینه نخواهی ،دگر این چشم به جز روی رخ یار نبیند و نچیند دگر این دست بجز مهر خیالش ، دگر ن اسب خیالت نرود جز به کویش ، دل تنگت دگر از می بگریزد که مبادا رود بار ز یادش ...
۱.۵k
۱۲ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.