من بگفتم که نگارمکه نگاری که نتوانی ببینیکه ببینی خنده

من بگفتم که نگارم،که نگاری که نتوانی ببینی،که ببینی خنده بر لب چو شراب ست حرام است،چو ببینی تو نگاری چشم و ابروی کمانی،دگر از خود بگریزی به لطفش،چو زنی شانه به زلفش دگر آینه نخواهی ،دگر این چشم به جز روی رخ یار نبیند و نچیند دگر این دست بجز مهر خیالش ، دگر ن اسب خیالت نرود جز به کویش ، دل تنگت دگر از می بگریزد که مبادا رود بار ز یادش ...
دیدگاه ها (۱)

پاییز میرسد که باز هم عاشق کند مرا او قول داده است به قولش و...

که گفته زن ها می بایست بافتنِ موهایشان را یاد بگیرند ؟! این ...

در چـــشــــم هــای تــــو هِــــزار شـــجــریــان ربــنــا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط