تاول زده بود

تاول زده بود
پاهای خیال اش
ذهنی که
باران غم
آب به آسیابش
می ریخت
و آسمانش
تهی از خورشید امید بود...

ذهنی
باردار واژه ها
که از آن ها
گرداب های گیج می زایید
و به سمت آینده
عطسه های یأس می زد...
دیدگاه ها (۵)

ارﺯﻭﯾﻢﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺳﺖ . . .ﺍﻣﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﯼ ﭘﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﺭﻭ ﺍﺭﺯﻭﯼ ﺗ...

گفت عاشق میشوم,رفت و حقایق را شکست.مست مستم بود اما باز,جامم...

رفاقت گاهی اشکه گاهی خونه رفاقت گاهی از جنس جنونه یه وقتایی ...

مهرخوبان را همیشه میتوان دریاد داشتمیتوان درسینه ی خودکلبه ا...

مریم یوسفی نصیری نژاد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط