چقدر نیستی…
چقدر نیستی…
چقدر دوری…
چقدر پیدایت نیست.
انگار آدم بخواهد آفتاب را ببیند،
اما او را به دیدن روزنه ای پشت پلک پنجره ها،
وادار کنند.
یا بخواهد دستی را بگیرد ،
اما او را به نوازش پر کبوتر قانع سازند.
یا مثلا دلش برای آبی دریا تنگ شده باشد،
اما او را با نگاه به آبی حوضِ کوچکی دلخوش کنند.
نیستی…
این هم از نشانه های توست،
که انتظار را چاشنی دوست داشتنت کنی.
آنقدر که حتی ،
به جرعه ای از
کرشمه ی خیالت هم ،
دلخوش باشم.
نیستی چقدر…
در حوالی من...
.
#شبنم_نادری #باران
چقدر دوری…
چقدر پیدایت نیست.
انگار آدم بخواهد آفتاب را ببیند،
اما او را به دیدن روزنه ای پشت پلک پنجره ها،
وادار کنند.
یا بخواهد دستی را بگیرد ،
اما او را به نوازش پر کبوتر قانع سازند.
یا مثلا دلش برای آبی دریا تنگ شده باشد،
اما او را با نگاه به آبی حوضِ کوچکی دلخوش کنند.
نیستی…
این هم از نشانه های توست،
که انتظار را چاشنی دوست داشتنت کنی.
آنقدر که حتی ،
به جرعه ای از
کرشمه ی خیالت هم ،
دلخوش باشم.
نیستی چقدر…
در حوالی من...
.
#شبنم_نادری #باران
۱.۴k
۱۹ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.