این عکس برایم بی نهایت خاطره دارد همیشه فکر میکردم اینه

این عکس برایم بی نهایت خاطره دارد: همیشه فکر می‌کردم اینها بالای روستایمان در حال کارند و جاده را تعمیر می‌کنند. آنهم تراکتور عمویم است.
اگر عکس این اسکناس را خوب به یاد بیاورید در پس زمینه‌ی آن عکس روستایی مشخص است.
این اسکناس به وقت خودش پول تو جیبی هم سن و سالهای من بود!
بزرگ شدم و فهمیدم اینها بالای روستایمان کار نمی‌کنند و تمام آنها خیال پردازی کودکانه بوده اند...
وقتی از این داستان مطمئن شدم که به علت کمبود بارندگی عمویم تراکتورش را فروخت و آهنگر شد. همان سالها که جاده‌ی روستایمان درست نشد... تا وقتی که در یک تصادف وحشتناک یک تریلی پنج بچه مدرسه‌ای را از دیدن این روزها معاف کرد.
عکس پشت این اسکناس می‌توانست داستانی از صمد بهرنگی باشد... کارگرانی که کار کردند و پول نگرفتند و برای حقشان اعتراض کردند و زندانی شدند... . کلاغه برای الدوز خبر آورد که پدرش زندانی شده و باید با نامادری روزگار سر کند... .
شاید هم این نقاشی از خود عمو صمد باشد... . کسی چه می‌داند؟
دیدگاه ها (۳)

توی ایران اینقدر سرعت بدبخت شدنبالاست که می‌ترسم یه روزی دلم...

پدرم را پرستیدم همه گفتند کافر استاما فقط خدا میدانستپدرم پر...

ای دهقان فداکارتو در روزگاری بزرگ شدی که مردی برهنه شد تا زن...

شَرمَنده میکُند به تَحمّل زَمانه را ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط