این شبها
این شبها...
در اسارت دستان "سکوت" به سر می برم...
و
تازیانه های "غم" به دلم ریش می زنند...
جلاد بی رحم "حسرت"
طناب "بغض" به گردنم می آویزد...
و توده های
ابرهای سیاه بارانی
"چشمانم" را احاطه کرده اند...
این یاغیان بی انصاف
مرا به هلاکت می رسانند...
پس تو
کجا مانده ای ...!!!
در اسارت دستان "سکوت" به سر می برم...
و
تازیانه های "غم" به دلم ریش می زنند...
جلاد بی رحم "حسرت"
طناب "بغض" به گردنم می آویزد...
و توده های
ابرهای سیاه بارانی
"چشمانم" را احاطه کرده اند...
این یاغیان بی انصاف
مرا به هلاکت می رسانند...
پس تو
کجا مانده ای ...!!!
- ۹۴۳
- ۲۲ بهمن ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط