کجایی که هیچ چیز قشنگ تر از تماشای تو نیست !
#وبازمتوووو🙋🏻♀️💙
امروز یه روز خوب بود.
با مرور کلِ خاطراتی که با یک نگاهِ گذرا ، یهو جلوی چشم آدم سبز شدند و تمامی اتفاقات اون روز رو مثِ یه پرده ی سینما جلوی چشمهایت به رژه در آوردند.. خاطراتِ شیرین اما پر از دلتنگی.. 🙃
بعد از کلی مشغله، امروز وقتم آزاد شد، تصمیم گرفتم یه سر به کتابخونه بزنم..
.
.
لا به لای قفسه های کتاب پرسه میزدم و نگاهی به عنوانِ کتاب ها می انداختم .. اکثراشونو خونده بودم. بعد از گذشت چند دقیقه چشمم به یک کتابی افتاد، به نظرم از اسمش جذاب بود.. تصمیم گرفتم اون کتاب و از قفسه بیرون بیارمُ و بردارم.. وقتی خم شدم تا کتاب رو بردارم چشمم به کتابی قدیمی که قبلا خونده بودم افتاد .. اون کتابُ و خیلی دوست داشتم، طیِ یه مسافرت بسیار عالی که به مشهد داشتیم اونو مطالعه میکردم با 'حضور یک فرد عاشق' .. 😍🙈
لبخندی روی لب هام نشست و تمامی خاطرات اون مسافرتی که رفته بودیمو جلو چشمهام ظاهر شد..لبخندم عمیق و عمیق تر میشد و خاطرات پررنگ تر..کتابُ و برداشتم و چند ورق از کتاب و با چشم خوندم ..
یادم میاد که وقتی واسه اولین بار این کتاب و میخوندم ،خودم و #یارجان رو که چند قدمی ام بودُ جای شخصیت های اصلی کتابِ قرار میدادم و در دلم کلی ذوق میکردم.. 🙈🙈
پشت سرم نشسته بود همراهِ من کتاب رو میخوند.. اما من متوجه نبودم و سریع به صفحه های بعد می رفتم.. یه بار بهم گفت: "چقدر سریع میخوندی، نمیذاشتی من تموم کنم اون صفحه رو.."😃🙊
خببب بگممم که مَـــن🙊 اصلا متوجع این نبودم فقد غرق در کتاب بودم و تصور کردنش با شخصیت های جدید به نام #آقایِآبی و #خانومقرمز 😍😌🙈
نمیدونم متوجه ذوقم میشد یا نه ولی اگر بخوام کتابِ نو #خودم_و_خودش رو بنویسیم شک ندارم چه ها ک نمیشود🙋🏻♀️😁👩❤️👨
حس های خیلی خوبی از این کتابِ گرفتم در حضورِ یارجان😍😉
پ.ن: وقتی که ب خودم اومدم حدود 40 دیقه سر پا روی همین صفحه غرق در خاطراتِ گذشته بودم..🤤 خاطراتِی پر از خجالت و نگاهای دزدکی با دیدنِ یهویی این کتاب برام جان گرفتن😍😌🙊
#کپینشه
امروز یه روز خوب بود.
با مرور کلِ خاطراتی که با یک نگاهِ گذرا ، یهو جلوی چشم آدم سبز شدند و تمامی اتفاقات اون روز رو مثِ یه پرده ی سینما جلوی چشمهایت به رژه در آوردند.. خاطراتِ شیرین اما پر از دلتنگی.. 🙃
بعد از کلی مشغله، امروز وقتم آزاد شد، تصمیم گرفتم یه سر به کتابخونه بزنم..
.
.
لا به لای قفسه های کتاب پرسه میزدم و نگاهی به عنوانِ کتاب ها می انداختم .. اکثراشونو خونده بودم. بعد از گذشت چند دقیقه چشمم به یک کتابی افتاد، به نظرم از اسمش جذاب بود.. تصمیم گرفتم اون کتاب و از قفسه بیرون بیارمُ و بردارم.. وقتی خم شدم تا کتاب رو بردارم چشمم به کتابی قدیمی که قبلا خونده بودم افتاد .. اون کتابُ و خیلی دوست داشتم، طیِ یه مسافرت بسیار عالی که به مشهد داشتیم اونو مطالعه میکردم با 'حضور یک فرد عاشق' .. 😍🙈
لبخندی روی لب هام نشست و تمامی خاطرات اون مسافرتی که رفته بودیمو جلو چشمهام ظاهر شد..لبخندم عمیق و عمیق تر میشد و خاطرات پررنگ تر..کتابُ و برداشتم و چند ورق از کتاب و با چشم خوندم ..
یادم میاد که وقتی واسه اولین بار این کتاب و میخوندم ،خودم و #یارجان رو که چند قدمی ام بودُ جای شخصیت های اصلی کتابِ قرار میدادم و در دلم کلی ذوق میکردم.. 🙈🙈
پشت سرم نشسته بود همراهِ من کتاب رو میخوند.. اما من متوجه نبودم و سریع به صفحه های بعد می رفتم.. یه بار بهم گفت: "چقدر سریع میخوندی، نمیذاشتی من تموم کنم اون صفحه رو.."😃🙊
خببب بگممم که مَـــن🙊 اصلا متوجع این نبودم فقد غرق در کتاب بودم و تصور کردنش با شخصیت های جدید به نام #آقایِآبی و #خانومقرمز 😍😌🙈
نمیدونم متوجه ذوقم میشد یا نه ولی اگر بخوام کتابِ نو #خودم_و_خودش رو بنویسیم شک ندارم چه ها ک نمیشود🙋🏻♀️😁👩❤️👨
حس های خیلی خوبی از این کتابِ گرفتم در حضورِ یارجان😍😉
پ.ن: وقتی که ب خودم اومدم حدود 40 دیقه سر پا روی همین صفحه غرق در خاطراتِ گذشته بودم..🤤 خاطراتِی پر از خجالت و نگاهای دزدکی با دیدنِ یهویی این کتاب برام جان گرفتن😍😌🙊
#کپینشه
۱۹.۸k
۲۲ آذر ۱۴۰۰