بچه تر بودم یه داستان شنیده بودم به نظرم خیلی مسخره میومد
بچه تر بودم یه داستان شنیده بودم به نظرم خیلی مسخره میومد اما الان دارم درکش میکنم؛ داستان این بود:
روزی روزگاری توی سرزمینی حاکم شهر دستور عجیبی را صادر کرد! او اعلام کرد که در این شهر مردم حق گوزیدن ندارن!
مردم همه از این قانون احمقانه معترض و عصبی بودن و اعتراض میکردن!
وزیر از پادشاه پرسید:
قربانتان گردم آخر این چه دستوری بود که شما امر فرمودید!؟
شاه گفت: 《تا زمانی که مردم به فکر آزاد کردن گوزیدنشان باشند به امور دیگر توجهی نمیکنند و من میتوانم با خیال راحت کار های دلخواهم را انجام دهم!》
این داستان حکایت ما ایرانیان است! #anime_girl #pic
روزی روزگاری توی سرزمینی حاکم شهر دستور عجیبی را صادر کرد! او اعلام کرد که در این شهر مردم حق گوزیدن ندارن!
مردم همه از این قانون احمقانه معترض و عصبی بودن و اعتراض میکردن!
وزیر از پادشاه پرسید:
قربانتان گردم آخر این چه دستوری بود که شما امر فرمودید!؟
شاه گفت: 《تا زمانی که مردم به فکر آزاد کردن گوزیدنشان باشند به امور دیگر توجهی نمیکنند و من میتوانم با خیال راحت کار های دلخواهم را انجام دهم!》
این داستان حکایت ما ایرانیان است! #anime_girl #pic
۷.۶k
۳۰ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.