خدا قلم زد و شب را ادامه دار کشید

خدا قلم زد و شب را ادامه دار کشید
مرا مسافرِ شب های انتظار کشید

تو را شکفته و مغرور و سنگدل، اما
مرا شکسته و بی تاب و بی قرار کشید

تو را کنارِ سحرگاهِ شاد پیروزی
مرا حوالیِ اندوهِ بی شمار کشید

میان خنده و غم جنگ شد، دریغا غم
به خنده چیره شد و دورِ من حصار کشید

غمی که بر سرم آمد از آشنایان است
همان غمی ست که هر لحظه شهریار کشید

«کجا رواست که ازدستِ دوست هم بکشد
کسی که این همه از دستِ روزگار کشید
دیدگاه ها (۱)

گر در یمنی چو با منی پیش منیور پیش منی چو بی منی در یمنیمن...

دیدی آنرا که تو خواندی به جهان یارترینسینه راساختی از عشق سر...

با من برقص حال و هوایت عوض شودطوری که عاشقانه فضایت عوض شودا...

عالمی شعر نوشتم که تو را مست نمایمشعر گفتم که همان بود تو ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط