نیمه گمشده

نیمه گمشده؟!
🟩پارت یک
مایا ویو*
نارسیسا:عزیزم وقت بیدار شدنه
مایا :مامانننن یکم دیگهههههه
نارسیسا: یکبار میگم مایا مالفوی بیدار شو
به سختی تخت گرم و نرمم رو ترک کردم..همیشه یه رابطه خاصی بین من و تختم بوده و این وسط مامانم همیشه این رابطه رو بهم میزد..به سختی از جام بلند شدم و تخت رو ترک کردم با دیدن چهره خودم تو آینه خندم گرفت..
موهای پریشون مثل جنگل و چهره خوابالو!
مثل همیشه بعد از انجام دادن روتین همیشگیه مسواک ، شستن صورت ، عوض کردن لباس ها و رونین پوستی اتاقم رو ترک کردم..
نگاهی به میز انداختم مثل اینکه اینسری دریکو زودتر از من بیدار شده.
فردا سال سوم تحصیلی هاگوراتز هست..نمی‌دونم چجوری این چند سال تونستم تو اون جا تحمل کنم و حتی درس بخونم..
سر میز نشستم و نگاهی به بابا انداختم که در حال خواندن روزنامه بود
مایا:بابا امروز متیو اینا میانننن؟؟؟
لوسیوس:اره دخترم ، از دیشب ده بار پرسیدی
با این حرف بابا دریکو سریع زد زیر خنده حوصله دعوا ندارم پس ساکت شدم گوشیمو آوردم و مشغول دیدن فیلم جدیدم شدم و همزمان یه لیوان شیر کاکائو خوردم..
این شیر کاکائو منو یاد تابستون میندازه همون قدر شیرین و خوشمزه و به بهترین نحو خود عالی..
خب امسال تابستون جالبی رو داشتم..
تونستم با خانواده خودم و خانواده انزو یه مسافرت بریم که واقعا خیلی خوب بود و دلم میخواد به گذشته برگردم که دوباره تکرار شه و فقط برام یه خاطره نباشه.
البته کلی کلاس دیگه هم رفتم و به مهارت هام اضافه شد.
در آخر امروز آخرین روز تابستونم قراره خاله پسر خاله ام رو بعد از سال ها ببینم..
آخرین بار به خاطراته کوچک از متیو دارم تو یه جنگل بودیم و یه کلبته کوچولو...البته خودمون هم خیلی کوچولو بودیم.. مشغول بازی کردن بودیم که یهو متیو رفت!
این خاطره برام مثل یه خواب بود ؛
دیدگاه ها (۷)

وای ببینید چی پیدا کردمممممممپدر مادر دریکو وقتی که دریکو می...

عررررر بچه ها ماهو دیدیددددددددد من خودم رفتم دیدممممم اگه د...

خب خب ببینید که برگشته بلاخرههخب من یه زمانی غیب شدم و بخاطر...

خب خب چطور شده؟؟؟

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط