سلام بچه ها این چند روز نتونستم پارت و اپ کنم

سلام بچه ها این چند روز نتونستم پارت و اپ کنم
بریم سراغ داستان
*پارت 5*
کوک و جیمین از اتاق زدن بیرون منم نشستم
2ساعت بعد
اومدن منو بردن توی جایی بعد دیدم که کوک اومد گفت اینجا باید حرکات رزمی یاد بگیری منم گفتم باشه رفت منم رفتم تا یاد بگیرم
2ماه بعد
توی ذهنش:توی این چند ماه خیلی رفتار کوک و جیمین با من خوبه خیلی جیمین محبت میکنه احساس میکنم غاشقش شدم اههههه دختر بس کن دیگه این افکار چیه اونا عاشقم بشن امکان نداره چند روز دیگه باید به پایگاه پدر حمله کنیم خوب تلاش کن تا بتونی حمله کنیم
روز حمله به پایگاه
من جلگ تر رفتم یه کارایی انجام بدم و بعد که محاصره شدن جیمین و کوک مستقیم حمله کنن و هیچ کس از این حمله خبر نداره جز بادیگاردا حمله شروع شد جیمین و کوک حمله کردن منم همراه با بچه ها داشتیم میجنگیدیم که جیمین گفت خودتو تسلیم کن پدر گفت بیا با هم رو به رو بشیم چرا خودتو قایم کردی جیمین گفت باشه بیا اسلحه ها رو به سمت هم گرفتن منم چشمام رو بستم میترسیدم اگه به جیمین بخوره من چیکار کنم
دیدگاه ها (۱)

چرا رفتی ها😭😭😭🖤 چرا نزاشتین همون 4 سال پیش میمردم الان که زن...

اینو میزارم برای بهترین دوستم ولی حالا که نیست نمیدونم چه کن...

سلام بچه ها ایدتون میارک به مناسبت عید فردا یک پارت اپ میکنم

سلام قدتون تا کجای جین هست توی کامنت ها بگین

مافیای من پارت ۲۰یونگی : حالا الان خوبی؟جیمین : آره خوبم یون...

مافیای من پارت ۲۱ ویو جیمین ته و یونگی همه چیو حذف کردن و مع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط