آنقدر خسته ام
آنقدر خسته ام
که پیرهن نیز بر تنم سنگینی می کند
آنچنان پنجه یِ زمان، خشمناک
عریانی سینه ام دریده است
که در رگانم سکوت می تراود وُ
از لبانم واژه ها خونین
بر گلویم سرازیر می شوند ،
برایم ترانه مخوان
شعر مگو... حرف مزن ،
تنها به اشارتی لمس ام دار
هر چند کم حتی کوتاه یا اندک ،
باور کن این روزها
یاری به سایشِ دستی است
که پیرهن نیز بر تنم سنگینی می کند
آنچنان پنجه یِ زمان، خشمناک
عریانی سینه ام دریده است
که در رگانم سکوت می تراود وُ
از لبانم واژه ها خونین
بر گلویم سرازیر می شوند ،
برایم ترانه مخوان
شعر مگو... حرف مزن ،
تنها به اشارتی لمس ام دار
هر چند کم حتی کوتاه یا اندک ،
باور کن این روزها
یاری به سایشِ دستی است
۴۴۲
۱۴ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.