یکی بود یکی نبود

یکی بود یکی نبود
یکی بود
که زیر گنبد کبود
پنجره ی چشمانم
هر شب تا سحر
شعر دلدادگی را می سرود

و صبحگاهان با تپش پلکانم
دیگر در این
دنیای سرد و تنهای من نبود

کاش عقل من شیدا شده
مانند یک دیوانه ای
مرز بین خواب و بیداری را می ربود
_
#مسلم_مک_وندی
مسلم مک وندی
Moslem Makvandi

_
#شیدا
#خواب
#دلدادگی
#یکی_بود_یکی_نبود
#شعر
دیدگاه ها (۱)

ﻣﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺑﺪ ﮐﺮﺩﯾﻢﺁﻥ ﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺮﯾﺪﯾﻢ ﺩﺭ ﺧﺸﻢﺗﻮ ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﺯ ﺩﻝﻣﻦ ﯾﮏ ﻟ...

بعضی از آمدن ها شروع هرچه خوبیستمثل تو که وقتی آمدیعید شد،به...

پنجشنبه استو یاد می کنم ازتمام کسانی که در قید دنیا هستند ام...

حادثه ی گذر تو از میان خاطراتممثل بغضی ست سقط شده پشت پلک ها...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط