قلم بتراشم از هر استخوانم

قلم بتراشم از هر استخوانم

مرکب گیرم از خون رگانم

بگیرم کاغذی از پردهٔ دل

نویسم بهر یار مهربانم
دیدگاه ها (۹)

آن کس که بدم گفت، بدی سیرت اوستوان کس که مرا گفت نکو خود نیک...

چه رسم جالبیست : محبتت را میگذارند پای احتیاجت، صداقتت را پا...

دانی که چرا زمیوه ها سیب نکوستنیمش رخ عاشق است و نیمش رخ دوس...

قشنگی فاصله هادر این است که گاهیبه یادمان بیاندازدکسی هستتا ...

یار از بپرسد چرته‌زی تا من دل خود خون کنمبه کوهستان کورمدی ه...

ای ساربان! آهسته رو کآرام جانم می‌رودوآن دل که با خود داشتم،...

فرزانه صیاد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط