شنیدم منع کردی شعرخوانی در حضورت را!
شنیدم منع کردی شعرخوانی در حضورت را!
بنازم نازنین چشم و دِل و قلبِ صبورت را!
دِگر شعر از تو و دستانِ بیمهرت نمیگویم
نمیخواهم بگیرد دستهایم دستِ دورت را
من از آن لحظهٔ آغاز فهمیدم که میخواهی
به جانِ من رها سازی شبیخونِ غرورت را
مرا روزی فدایِ هرزهبازیهایِ "او" کردی
جهانی میکنم روزی "تو" با "او" با شعورت را
یقینا چشم بسته انتخابش کردهای جانا
ولی او میگشاید با خیانت چشمِ کورت را
رهایم کن، خیالی نیست، با او زندگانی کن
فراموشم نخواهد شد تو یا گیسویِ بورت را
بنازم نازنین چشم و دِل و قلبِ صبورت را!
دِگر شعر از تو و دستانِ بیمهرت نمیگویم
نمیخواهم بگیرد دستهایم دستِ دورت را
من از آن لحظهٔ آغاز فهمیدم که میخواهی
به جانِ من رها سازی شبیخونِ غرورت را
مرا روزی فدایِ هرزهبازیهایِ "او" کردی
جهانی میکنم روزی "تو" با "او" با شعورت را
یقینا چشم بسته انتخابش کردهای جانا
ولی او میگشاید با خیانت چشمِ کورت را
رهایم کن، خیالی نیست، با او زندگانی کن
فراموشم نخواهد شد تو یا گیسویِ بورت را
۴.۸k
۰۱ شهریور ۱۴۰۲